افول مدیریت استراتژیک در عصر مدیریت ناب (بخش اول)

افول مدیریت استراتژیک در عصر مدیریت ناب (بخش اول) مقدمه :     «هرچند مرگ برنامه‌ریزی استراتژیک هنوز فرا نرسیده است، اما مدت‌هاست که از سکوی افتخار به زیر آمده است»     این جمله هنری میتزنبرگ بیانگر واقعیت مهمی در جامعه امروز ماست که از آن غافل مانده‌ایم. تاکنون از خودتان پرسیده‌اید که کشور ایران با […]

افول مدیریت استراتژیک در عصر مدیریت ناب (بخش اول)

مقدمه :

    «هرچند مرگ برنامه‌ریزی استراتژیک هنوز فرا نرسیده است، اما مدت‌هاست که از سکوی افتخار به زیر آمده است»

    این جمله هنری میتزنبرگ بیانگر واقعیت مهمی در جامعه امروز ماست که از آن غافل مانده‌ایم. تاکنون از خودتان پرسیده‌اید که کشور ایران با وجود داشتن همه عوامل لازم برای توسعه از جمله ۴ عاملی که دکتر گونار میردال مطرح می‌کند، همچون نیروی انسانی سالم و خلاق، سرمایه مادی، تکنولوژی و نیروی انسانی مستعد در مدیریت و وجود برنامه‌های توسعه کم نظیر از اولین برنامه توسعه که در رژیم قبل توسط پژوهشگران دانشگاه‌های آمریکا تدوین شد و همچنین برنامه‌های چشم‌انداز ۵ ساله جمهوری اسلامی، چرا و به چه دلیل از دستیابی به آرمان‌هایش دورتر و دورتر می‌شود و چرا هیچیک از این برنامه‌ها به موفقیت قابل قبولی دست نمی‌یابند.

از سیستم بیمار‌گونه مدیریت دولتی در کشور و فضای پر از نقد کفایت و جسارت مدیران که بگذریم به این نکته می‌رسیم که سال‌هاست غرب از اندیشه مدیریت استراتژیک عبور کرده و تنها ره توشه‌‌اش از آن دوران، تفکر استراتژیک می‌باشد ولی هنوز در ایران، تنور برگزاری کنفرانس‌ها و سمینارهای مدیریت استراتژیک، داغ است.

    سازمان‌ها و صنایع بزرگ و مادر در ایران با راه‌اندازی دفاتر بهبود مستمر و مدیریت کیفیت، تدوین برنامه‌های میان‌مدت و بلندمدت (استراتژیک) را اولویت اول خود قرارداده‌اند و حتی برای دستیابی به آن سند‌های حیاتی! مبالغ قابل توجه‌ای نیز هزینه می‌کنند. اما همچنان شاهد بحران صنایع، بهره‌وری پایین سازمان‌ها و کیفیت نازل خدمات هستیم که کاهش تولید و بیکاری یکی از ده‌ها نتیجه آن است.

 علم روز مدیریت، گمشده مدیران!

     از دیدگاه جامعه‌شناسان، توسعه امری بومی و مبتنی بر ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر یک فرهنگ است و لذا فرایند نوسازی نمی‌تواند از این مقوله مجزا باشد. نگاهی که هرگز به درستی مورد نظر برنامه‌ریزان و اندیشمندان و مدیران اجرایی قرار نگرفت. در حالی‌که با پایان جنگ تحمیلی و آغاز دوران سازندگی، جامعه نیازمند مدیران هوشمند، دارای درک صحیح از مسایل و مشکلات و معتقد به یادگیری مستمر و پویایی اندیشه بود ولی به ندرت و در دوره‌هایی کوتاه‌مدت مدیران آشنا با علم مدیریت روز در مسند کار قرار گرفتند زیرا در همان زمان دانشکده‌ها و اساتید مدیریت، همه بدبختی کشور را عدم وجود و یا عدم تمکین به برنامه‌های مدون استراتژیک می‌دانستند. این در حالی بود که لحظه به لحظه جهان در حال تغییر بود و هیچ چیز قابل پیش‌بینی نبود ولی همچنان نیاز به برنامه‌های استراتژیک برای سازمان‌ها آن هم براساس سند‌های چشم‌انداز و تحقق بند بند آن ضروری و از واجبات بود!

جهان تغییر کرد و ما همچنان در برنامه‌ریزی استراتژیک ماندیم و غرب به تئوری مدیریت ناب رسید و مدیران جوان و حتی سیاستمداران جوان بیش از پیش در عرصه تکنولوژی و سیاسی خود را به همه تحمیل کردند. به‌طور مثال پیش قراولان جوانی که در عرصه تکنولوژی و ICT ظهور کردند و در کنار مأموریت الهام بخشی که برای سازمان، مشتری و کشورشان و حتی بشریت تعریف کردند با حمایت همه جانبه از کارکنان و ترغیب آنها به یادگیری مستمر، ساختارهای منسجم، علمی و پویا برای سازمان‌هایشان ایجاد کردند و به تعبیر دکتر جانهامالیان «همچون مسافر دائمی، پیگیری بدون توقف بهبود در کنارش رافت و احترام همه جانبه» را دنبال کردند و به همه آموختند که اگر به دنبال کمال باشید، شاید به آن نرسید اما حتماً تعالی را به دست خواهید آورد و این همان اندیشه نابی بود که در بطن فرهنگ ما سال‌ها این کشور را در دوران شکوفایی به پیش برده بود.

تفکر ناب :

نقطه تعالی تفکر ناب، ارزش و ارزش‌آفرینی، اعتمادزایی، تلاش، پشتکار و سرسختی در حصول نتیجه، همکاری، تعهد، انعطاف‌پذیری، قدرشناسی، قهرمان سادگی بودن، آموزش و یادگیری و همه ارزش‌هایی که اندیشه‌پردازان سبک مدیریت ناب آنها را به عنوان مهم‌ترین و کلیدی‌‌ترین ارزش‌هایی که یک مدیر به عنوان رهبری خردمند و هوشمند بایستی برای سازمانش ایجاد کند، مطرح می‌کند. امری که دکتر « دفت » در سال ۱۹۹۹ در قالب ۴ قاعده اخلاقی مربوط به مدیریت خدمتگزار به عنوان عالی‌‌ترین جهت فکر و مدیریت ناب بیان می‌کند. «خدمت‌رسانی به دیگران قبل از خدمت به خود، گوش دادن به خواسته‌های دیگران و تصدیق گفته‌های آنان، ایجاد اعتماد در دیگران و رشد دادن افراد از طریق تغذیه روحی و روانی است» (همه موارد فوق به روشنی در آموزه‌های دینی ما سخنان بزرگان این سرزمین به کرات آمده است).

 مدیریت استراتژیک و تفکر استراتژیک!

    واقعیت این است که هیچ مدیری نتوانسته است براساس یک برنامه از پیش تدوین شده، به موفقیت دست یابد چرا که رشد و موفقیت سازمان در گرو پیش‌بینی، پیشگویی و کنترل عوامل محیطی و داخلی و… نیست.

    در واقع استراتژی‌های موفق نه توسط برنامه‌ریزان، بلکه توسط کارکنان به‌طور خلاقانه ساخته و پرداخته شده و به‌کار بسته می‌شوند.

    البته سازمان‌هایی که از برنامه‌ریزی استراتژیک قطع امید کرده‌اند نباید برنامه‌ریزان را کنار بگذارند یا به این نتیجه برسند که نیازی به برنامه‌ریزی ندارند. بلکه این سازمان‌ها باید تغییراتی در جایگاه شغلی برنامه‌ریزان ایجاد کنند، جایگاه برنامه‌ریزان باید در پیرامون فرایند خلق استراتژی باشد و نه در مرکز آن. برنامه‌ریزان باید تحلیل‌های رسمی یا داده‌های استخراج شده از بازار پژوهی و دیگر اقدامات مشابه را تنها برای گسترش دامنه مسایل مورد بررس، ارایه نمایند. برنامه‌ریزان باید مانند کاتالیزور عمل کرده و با کمک به مدیران و ترغیب آنها به تفکر استراتژیک حامی فرایند خلق استراتژیک باشند.

    خلق استراتژی تنها در عمل و براساس خلاقیت فردی کارکنان صورت می‌پذیرد و برنامه‌ریزان تنها باید آن را در ارتباطی تنگاتنگ با کارکنان خط مقدم کار شناسایی و سامانمند کنند و به عنوان استراتژی مدون به دیگر بخش‌ها تعمیم دهند.

    مدیریت استراتژیک همواره با تحلیل سرو کار دارد، به بیان دیگر در فرایند برنامه‌ریزی، هدف یا مجموعه‌ای از نیات به چند مرحله تجزیه می‌شود و سپس این مراحل ماهیتی رسمی پیدا می‌کنند تا پیاده‌سازی تقریباً خودکارشان ممکن شود و بتوان پیامدهای پیش‌بینی شده هریک از آنها را در قالب گزاره‌هایی بیان کرد.

در مقابل تفکر استراتژیک با تلفیق سرو کار دارد و شامل شهود و خلاقیت می‌شود. دستاورد تفکر استراتژیک برخورداری شرکت از چشم‌اندازی یکپارچه است، این چشم‌انداز دقیق و در‌بردارنده جزییات کامل نیست بلکه تنها همچون چراغی راه را برای پیمودن کارکنان روشن می‌کنند (میتزنبرگ، ۲۰۱۰)

پایان بخش اول : علیرضارضایی

 منابع :

۱- کتاب مدیریت ناب، زمانی، هادی

۲- ماهنامه ره‌آورد مدیریت

۳- مقاله ظهور و افول یک تئوری، رضایی، علیرضا