متن اصلی
گروه : گزارشات تحلیلی مناقصه مزایده
شناسه : 34876
تاریخ : ۱۹ مهر ۱۳۹۶
ساعت : ۱۱:۵۸
پرینت از صفحه

حافظ؛ شاعر دوران‌ها

بیستم مهر، سالروز گرامیداشت لسان‌الغیب حافظ؛ شاعر دوران‌ها گروه اجتماعی- تقویم را که نگاه کنی روز شعر برایت زنده می‌شود. روز مردی که به لغات ایرانی معنایی دگر بخشید و بعد از قرن‌ها همچنان خیلی‌ها به کتابش تفأل می‌زنند. به گزارش مناقصه‌مزایده، بیستم مهرماه روز بزرگداشت لسان‌الغیب حافظ شیرازی است. بزرگ مردی که تأثیر اشعارش […]

بیستم مهر، سالروز گرامیداشت لسان‌الغیب

حافظ؛ شاعر دوران‌ها

گروه اجتماعی- تقویم را که نگاه کنی روز شعر برایت زنده می‌شود. روز مردی که به لغات ایرانی معنایی دگر بخشید و بعد از قرن‌ها همچنان خیلی‌ها به کتابش تفأل می‌زنند.

به گزارش مناقصه‌مزایده، بیستم مهرماه روز بزرگداشت لسان‌الغیب حافظ شیرازی است. بزرگ مردی که تأثیر اشعارش از مرز‌ها فراتر رفته و تاکنون به معتبر‌ترین زبان‌های دنیا همچون فرانسوی، آلمانی و انگلیسی ترجمه شده است.

آلمانی‌ها قبل از هر کشور دیگری این افتخار را داشتند که با نام و غزل‌های حافظ آشنا شوند، گوته شخصیتی است که شرق و غرب را با ادبیات به‌هم گره زد و در ادبیات جهان پایگاه بلندی دارد. او در سن ۶۵ سالگی با حافظ آشنا شد و انس گرفت، کتابی پیرامون حافظ به نام «غربی‌شرقی» تألیف کرد. این کتاب بر مستشرقین شهیری چون امرسون که خود فیلسوف بود و ویکتورهوگو که خود کتابی به تقلید از گوته نوشت به نام شرقیات تأثیر گذاشت، البته فردریش رکرت روح غزل را در آلمان زنده کرد. غیر از گوته شخصیت‌های دیگری چون فونهامر، پورگشنال، هردر، پلاتن، هلموتریتر، دکتر کرسنوف بورگل بخش‌هایی از غزل‌های حافظ را به زبان آلمانی ترجمه کردند.

لسان‌الغیب، ترجمان‌الاسرار، لسان‌العرفا و ناظم‌الاولیا تنها برخی از القاب شاعر بزرگ سده هشتم ایران هستند.

در منابع گوناگونی از حافظ سخن به میان آمده است که او را لسان‌الغیب لقب داده‌اند، حامی متوفی به سال ۸۹۸ در نفحات‌الانس وقتی از احوال حافظ می‌نویسد او را لسان‌الغیب نامیده و لقب ترجمان‌الاسرار را به او داده است. دولتشاه‌سمرقندی نیز در تذکره‌الشعرا (۸۹۲) حافظ را لسان‌الغیب لقب داده است. شهاب‌الدین‌عبدا…مروارید به فرمان ابوالفتح‌میرزا، ‌شاهزاده تیموری نسخ بسیاری را مطالعه کرده و یک نسخه را انتخاب می‌کند او هم حافظ را لسان‌الغیب نامیده است.

گرایش حافظ به شیوه سخن‌پردازی خواجوی‌کرمانی و شباهت شیوه سخنش با او مشهور است. او از مهم‌ترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او به گونه‌ای به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تاکنون بیش از ۴۰۰ بار به اشکال و شیوه‌های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبان‌های جهان به چاپ رسیده است. شاید تعداد نسخه‌های خطی ساده یا تذهیب‌شده آن در کتابخانه‌های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیش‌تر باشد. نکته خاصی که در دیوان حافظ وجود دارد، کثرت نسخه‌هایی با مفردات و واژه‌های گوناگون است که این خصیصه باعث بروز تصحیحات متعدد و گاه متناقض هم در بین مصححان می‌شود. با آن‌که حافظ غزل عارفانه مولانا و غزل عاشقانه سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک‌بیت‌های درخشان، مستقل و خوش‌مضمون فراوانی است که سروده است.

حافظ به عربی تا حد سرودن شعر به آن زبان تسلط داشت و این یعنی امکان خواندن تمامی متن‌ها و مدارک موجود در هر دو زبان. آیا فکر می‌کنید حافظ چنین امکانی را اگر تا انتها و قطره آخر ننوشد، بدون استفاده ر‌ها می‌کند؟ احتمالا حافظ خواندنی‌های هر دو زبان را تا آنجا که مقدور بوده و تا سر حد حفظ شدن خوانده است. او لقب حافظ را از همین جا آورده است.

اگرچه حافظ نیز مثل اغلب گویندگان قدیم، به دانش‌های زمانه خود آگاهی دارد، اما، میدان اصلی حافظ، علوم انسانی است به‌طوری که ردپای شاخه‌های مختلف آن در شعرهایش دیده می‌شود.

آلمانی‌ها اولین مردمان غربی بودند که حافظ را شناختند، از گوته گرفته که دیوان «غربی شرقی» را متأثر از حافظ نوشت و پس از آن فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها که غزل‌هایش را ترجمه کردند.

به هر حال بیستم مهرماه سالروز گرامیداشت مردی است که جهان ستایشش کرده و ایرانیان هر ساله به وجودش افتخار می‌کنند.

در زیر گزیده‌ای از اشعار حافظ را مرور می‌کنیم:

غزل شماره ۳۷

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست

بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که‌ای بلندنظر شاهباز سدره نشین

نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر

که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد

که این لطیفه عشقم ز رهروی یادست

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو در اختیار نگشادست

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوز عروس هزار دامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل

بنال بلبل بی‌دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ‌ای سست نظم بر حافظ

قبول خاطر و لطف سخن خدادادست

****

غزل شماره ۱۱۵

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان

که درد سرکشی جانا گرت مستی خمار آرد

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما

بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است

خدا را در دل اندازش که بر مجنون ‌گذار آرد

بهار عمر خواه ‌ای دل وگرنه این چمن هر سال

چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت

بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ

نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد

******

غزل شماره ۲۷۳

اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش

حریف خانه و گرمابه و گلستان باش

شکنج زلف پریشان به دست باد مده

مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش

گرت هواست که با خضر هم‌نشین باشی

نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش

زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست

بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش

طریق خدمت و آیین بندگی کردن

خدای را که ر‌ها کن به ما و سلطان باش

دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار

وز آن که با دل ما کرده‌ای پشیمان باش

تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شو

خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش

کمال دلبری و حسن در نظر بازیست

به شیوه نظر از نادران دوران باش

خموش حافظ و از جور یار ناله مکن

تو را که گفت که در روی خوب حیران باش

****

غزل شماره۳۸۰

بار‌ها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آنچه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن‌آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گرچه با دلق ملمع می‌گلگون عیب است

مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی

 

گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم