اینیستا؛ مردی با پیراهن همیشه! درخشش در تیمی که رونالدینیو، دکو، اتوئو، مسی و ژاوی را داشت، آسان نبود. ولی او بالا آمد، آرام آرام، پله پله. زمان پروازش با پوستاندازی بارسا فرارسید، با ورود گواردیولا جای ریکارد. تیک تیک تیک… عقربه ساعت جلو رفت. بیوقفه، سریع، تند. جلو و جلوتر. واپسین ثانیههای وقت اضافی […]
اینیستا؛ مردی با پیراهن همیشه!
درخشش در تیمی که رونالدینیو، دکو، اتوئو، مسی و ژاوی را داشت، آسان نبود. ولی او بالا آمد، آرام آرام، پله پله. زمان پروازش با پوستاندازی بارسا فرارسید، با ورود گواردیولا جای ریکارد.
تیک تیک تیک… عقربه ساعت جلو رفت. بیوقفه، سریع، تند. جلو و جلوتر. واپسین ثانیههای وقت اضافی هم سپری شدند. تماشاگران از روی سکوها به پا خاستند. دو مربی کاغذهایشان را درآوردند تا پنالتی زنهایشان را انتخاب کنند. داور به ساعتش نگاه کرد و سوت را بر لب گذاشت. همان زمان توپ راهیِ محوطه جریمه شد، آخرین توپ، آخرین حمله، آخرین فرصت. توپ پشت محوطه جریمه به سوی یک پسربچه کوچک اندامِ خجالتی رفت. فرصتی برای مهار توپ نبود، همینطور برای پاس دادن. توپ لحظهای برابر پسربچه قرار گرفت و او بلافاصله به توپ نواخت، نواخت و توپ به سوی قاب دروازه پرواز کرد، رفت، رفت و رفت و بر تور نشست. پسربچه رنگپریده خجالتی شروع کرد به دویدن: گل! گل! شادمانانه به سوی کنار زمین رفت، رفت و همه دنبالش روان شدند و فریاد پیروزی سر دادند. آن پسربچه خجالتی آندره س اینیستا بود.
آن روز ششم مه ۲۰۰۹ نبود. آن روز روزی نبود که اینیستا در نیمه نهایی لیگ قهرمانان دروازهی چلسی را در استمفورد بریج باز کرد. آن روز بیست و یک ژوئیه ۱۹۹۹ بود و فینال جام حذفی ۱۵ سالهها برگزار میشد. اینیستا ۱۴ سال داشت و گل پیروزی بخش را با بازوبند کاپیتانی به رزاریو سنترال زده بود. آن صحنه برای پسربچه رنگ پریده خجالتی تکرار میشد، ۱۰ سال بعد در استمفورد بریج، با گل دیرهنگامی درون دروازه پتر چک که بارسا را راهی فینال لیگ قهرمانان کرد. او دروازه چلسی را برابر طرفداران بُهت زدهاش میگشود و دوباره با فریاد گل! گل! شادمانانه کنار زمین میدوید و همه از سروکولش بالا میرفتند. پپ گواردیولا، مربی بارسا، پرواز میکرد به آسمان. پپ میگفت «اگر قرار بود یک بازیکن اون گل رو میزد، اینیستا بود، فقط اون، اون که همیشه گلایه کرده به ندرت گل زده. این گل در یادها میمونه، تا همیشه.»
آندرهس اینیستا از فوئنتیلبیا آمده بود. از یکی از روستاهای لامانچا با جمعیتی کمتر از دو هزار نفر. او به سرزمین دُنکیشوت تعلق داشت. اگر دُنکیشوت خود را شوالیه جنگجویی میپنداشت و با دشمنان خیالیاش، از کوهها و درختها گرفته تا آسیابهای بادی، میجنگید، آندرهس با حریفان واقعی دستوپنجه نرم میکرد. گاهی شکست میخورد و گاهی میبرد. او واقعی بود و مردمان فوئنتیلبیا به او مینازیدند؛ همانهایی که آخر هفتهها در کافه کوچک لوخان، متعلق به پدربزرگ آندره س، جمع میشدند تا زیر تصویر بزرگ نقاشی شده دُن کیشوت و پوستر اینیستا بازیهای بارسا را تماشا کنند. تماشا کنند و برای پسر رنگپریده خجالتیشان دست بزنند و هورا بکشند.
پسر رنگپریده خجالتی در دوازدهسالگیاش برای تیم محلی آلباسته بالومپی در بازیهای ۷ به ۷ به میدان رفت و چنان سحرآمیز بازی کرد که بلافاصله سراغش آمدند. پدرش انریکه اوریزائولا، مربی جوانان بارسا، را میشناخت و پسر روانه لاماسیا شد؛ جایی که او را «آندرهس کوچولو» خواندند. آندرهس ۵۰۰ کیلومتر از خانه دور شده بود و شبها را با بیخوابی سپری میکرد، با دلشوره. تصور نمیکرد دوام آورد، ولی دوام آورد. قهرمان آن سالهایش پپ گواردیولا کاپیتان بارسلونای رؤیایی نیمه اول دهه ۱۹۹۰ بود. پوستر گواردیولا را کنار تختش چسباند، کنار پوستر میشل لادروپ و کاترین زیتا جونز. گواردیولا، آندرهس را میشناخت و میگفت «بازیخونیِ این پسربچه از من هم بهتره. با چشمهای باز میدوه، توپها رو بهراحتی مهار میکنه و پاسهاش هم بینقصند.» کمی بعد پوستر امضاشده گواردیولا همراه جمله «بهترین بازیکنی که دیدهام» بالای تخت اینیستا قرار گرفت. اینیستا خواب نمیدید، معبودش یک دهه بعد در بارسا مربیاش شود.
لویی فن گال او را به تمرینات تیم بزرگسالان بارسا دعوت کرد. او کمی بعد در بارسای فرانک ریکارد نقش مکمل را برعهده گرفت. در فصل ۲۰۰۵ – ۲۰۰۴ سی و هفت بار در لیگ به میدان رفت که ۲۵بار بازیکن ذخیره بود. با مصدومیت ژاوی در فصل بعد فرصت بیشتری برای بازی یافت، ولی در فینال ۲۰۰۶ لیگ قهرمانان برابر آرسنال باز هم به عنوان بازیکن ذخیره اینبار در نیمه دوم جای ادمیلسون پا به میدان گذاشت، با شماره ۲۴؛ همان سالی که برای اولین بار برای تیم ملی اسپانیا هم بازی کرد. او با رفتن لودویک ژولی در ۲۰۰۸ – ۲۰۰۷ سرانجام پیراهن محبوبش را پوشید، پیراهن شماره ۸ را؛ زمانی که لیلیان تورام از مرارتی که برابر اینیستا در تمرینات میکشید، قصهها میگفت.
درخشش در تیمی که رونالدینیو، دکو، اتوئو، مسی و ژاوی را داشت آسان نبود. ولی او بالا آمد، آرام آرام، پله پله. زمان پروازش با پوست اندازی بارسا فرا رسید، با ورود گواردیولا جای ریکارد؛ همان کسی که اعتقاد فراوانی به او داشت. حتی وقتی ماهیچه پای راست اینیستا ۱۷ روز مانده به فینال لیگ قهرمانان ۲۰۰۹ آسیب دید، پپ به اینیستا اطمینان داد به میدان خواهد رفت. پزشکان تیم هشدار دادند اینیستا نباید و نمیتواند با پای راستش شوت بزند، با این وصف گواردیولا او را در ترکیب اصلی به میدان فرستاد. وقتی اینیستا زمین را ترک کرد بارسلونا با دو گل از منچستر یونایتد جلو بود و سوت پایان یک دقیقه بعد به صدا درمیآمد. فرگوسن گفت «گواردیولا و اینیستا بارسلونا رو ساختهاند. ما جای نگاه کردن به مهاجمهایش به مردان میانیشون نگاه میکردیم و نمیتونستیم چشم از اونها برداریم.»
اینیستا برای گواردیولا در عصر ستاره سالاریِ بارسا عادیترین و طبیعیترین بازیکنش شد. پپ گفت «آندرهس موهاش رو رنگ نمیکنه، گوشواره آویزون نمیکنه، اهل خالکوبی هم نیست. به همین دلیل برای رسانهها جذابیتی نداره، ولی برای همین هم محبوب طرفدارها شده، چرا که مثل خود اونهاست: ساده و بیادا.» زیدان اعتقاد داشت اینیستا بر الگوی بازی اسپانیاییها تأثیر عمیقی گذاشته و بازیهایش نیاز به بازنگری دارند. حقیقت این بود درخشش اینیستا در نوکمپ چنان پُرآب و تاب بود که اهمیت بازیهایش در تیم ملی را در سایه قرارداد. درحالیکه یکی از مردان کلیدی اسپانیا طی دوبار قهرمانی یورو و یکبار جام جهانی بود. بهترین بازیکن فینال یورو ۲۰۱۲ که اسپانیا با ۴ گل ایتالیا را خرد کرد کسی نبود جز او.
اینیستا، با رفتن ژاوی، بازمانده مردان میانی عصر طلایی بارسا شد. همه، با نگاه کردن به او، تیکی تاکای سالهای اوج بارسا را دوره کردند. او در اولین ال کلاسیکوِ پاییزی ۲۰۱۶ – ۲۰۱۵ چنان درخششی داشت که طرفداران رئال برایش به پا خاستند و شروع کردند به دست زدن. آنهایی که پیشترها فقط برای دو بارساییِ دیگر بلند شده و دست زده بودند: دیهگو مارادونا ۱۹۸۳ و رونالدینیو ۲۰۰۵٫ او طی پیروزی ۰ – ۴ بارسا یک گل زد و یک پاس گل ارسال کرد. مردمان روستای فوئنتیلبیا آن شب تا نزدیکیهای صبح برابر کافه لوخان پایکوبی کردند. تصویر دُن کیشوت را از روی دیوار کافه پایین آوردند و جایش دهها عکس پسربچه رنگ پریده خجالتیشان را نصب کردند. قهرمانِ سروانتس جایش را به پسرِ زمینی کوچک اندام خجالتیِ لامانچا داده بود.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.