متن اصلی
گروه : فرهنگی و اجتماعی
شناسه : 51208
تاریخ : ۰۹ مهر ۱۳۹۷
ساعت : ۱۳:۱۸
پرینت از صفحه

از شطرنج تا مار و پله!

از شطرنج تا مار و پله!      یادتان هست آن سال‌های نه چندان دور که خیلی از مردمان سر در شطرنج زندگی خود داشتند و کم‌تر به بازی مار و پله رو آورده بودند. ششدانگ حواس‌ها جمع بود که مهره‌ها را درست جابه‌جا کنند و به گونه‌ای با زندگی دست و پنجه نرم کنند که […]

از شطرنج تا مار و پله!

     یادتان هست آن سال‌های نه چندان دور که خیلی از مردمان سر در شطرنج زندگی خود داشتند و کم‌تر به بازی مار و پله رو آورده بودند. ششدانگ حواس‌ها جمع بود که مهره‌ها را درست جابه‌جا کنند و به گونه‌ای با زندگی دست و پنجه نرم کنند که به روزگار کیش و ماتی نیفتند. هنر آن بود که بتوانی چند حرکت رقیب را پیش‌بینی کنی و اگر درست دست به مهره می‌شدی کار آنقدر‌ها هم سخت نبود. نهایت این‌که به مساوی و دست رفاقت با زندگی کار جلو می‌رفت و بیش‌تر از آنچه رقیب، تو را به مشکل بیندازد این فکر و نظر و برنامه‌های تو بود که تکلیف را معلوم می‌کرد.

    نمی‌دانم از چه موقع ولی کم‌کم عده‌ای دست از شطرنج برداشته و مار و پله را به آن ترجیح دادند، البته روزگار هم دیگر شطرنجی نبود برای خودش صفحه مار و پله‌ای شده بود که نمی‌دانستی اگر خوش شانس باشی و ۶ بیاوری بهتر است یا همان یک و دو تو را کفایت می‌کند. نه نردبان‌ها و نه مار‌ها یک جا بند نمی‌شدند و همینطور برای خودشان دور دور می‌زدند.

    با همه گیجی و سردرگمی که وجود داشت، خلق‌ا… این صفحه ناموزون پر از مار و پله را به قاعده و قانون شطرنجی بیش‌تر ترجیح دادند و نگاه نردبانی به دیگران و مارهای خودی و بی‌خودی‌ها که نقاب نردبان بر خود زده بودند و مایی که بدمان نمی‌آمد که به‌خاطر رسیدن به یک نردبان چند پله‌ای نیشی به رقیب و رفیق بزنیم و او را از دور خارج کنیم! دیگر هیچ چیز ما و خیلی از مردمان و کلاف سردرگم پیش‌بینی و حرکت خوانی مارپیچ زندگی به شطرنج روزگار نه چندان دور نمی‌خورد.

    شب با هزار امید و امکان و فرصت می‌خوابی، صبح می‌بینی بازار و ارز و رفیق و قانون و قاعده یکجوری در همان خواب چند ساعته با هم ساخت و پاخت کرده‌اند که اگر دیر بجنبی کار از کار گذشته است و باید همه چیز را از اول شروع کنی و باز منتظر باشی که تاس شانس با تو یار باشد تا بتوانی دو مرتبه پا در کارزار بگذاری و اینبار حواست را جمع کنی که بیش‌تر و بیش‌تر از قالب کهنه شطرنجی‌ات خارج شده و مار و پله‌باز قهاری شوی که نه به دوست و رفیق رحم می‌کند و نه به قانون و مقررات پایبند است و جز رسیدن به مطلوب چیزی دیگر نمی‌بیند.

     شما را نمی‌دانم، ولی هوشنگ خان مدت‌هاست که دلتنگ آن صفحه دو رنگ تکلیف معلوم قانونمند شده است، رنگ و لعاب کلاس و مقام و این مارهای بداخلاقی و فساد و آن نردبان‌های رانت و باند و مافیا که خواب خوش قانون و ضابطه و اخلاق، برای آنها فرصتی شده است تا هر روز که می‌گذرد جمع بیش‌تری را مار و پله‌ای کنند و اگر بیش از این فرصت پیدا کنند، چنان می‌تازند که استاد بزرگ شطرنج هم که باشی دیگر کاری از دستت ساخته نیست و اصلاً صفحه زندگی دیگر شطرنجی نیست که تو بخواهی با فکر و برنامه و حساب دو دو تا ۴ تا از پس آن برآیی و بر فرض هم که باشد، با مردمانی که یا تو را ماری خوش خط و خال می‌بینند و یا نردبان ترقی خودشان چه می‌کنی.

     هوشنگ خان