دیگر طنز ننویسیم!

دیگر طنز ننویسیم!      کم‌کم هوشنگ‌خان (خودمان را می‌گوییم) به این نتیجه می‌رسد که دست از نوشتن اینگونه مطالب برداشته و فکری به حال خود بکند و یا اگر هم قصد دارد مطلب طنزی بنویسد، حواسش را بدهد به مسایلی که خط و ربطی به هیچ مسؤول و مدیری پیدا نکند، چه ما بنویسیم و […]

دیگر طنز ننویسیم!

     کم‌کم هوشنگ‌خان (خودمان را می‌گوییم) به این نتیجه می‌رسد که دست از نوشتن اینگونه مطالب برداشته و فکری به حال خود بکند و یا اگر هم قصد دارد مطلب طنزی بنویسد، حواسش را بدهد به مسایلی که خط و ربطی به هیچ مسؤول و مدیری پیدا نکند، چه ما بنویسیم و چه ننویسیم مسؤولین محترم کار خودشان را می‌کنند و التفاتی هم به ضجه‌مویه‌های ما و امثال ما نمی‌کنند. بدتر از آن، این‌که وقتی ننوشتی، خب ننوشتی و حرف و حدیثی هم در کار نیست و گله و شکایتی هم نکردی که انتظار جوابگویی و خدای ناخواسته اصلاح داشته باشی، اما وقتی می‌نویسی جوابگو هستی و اصلاح که در کار نیست، بماند، باعث خنده و شادی مسؤولین محترم هم شده و ایشان هم مطالب را می‌خوانند و خنده دلکشی می‌کنند و باز ‌‌آش همان ‌‌آش و کاسه همان کاسه!

    قبول بفرمایید این‌که در این اوضاع و احوال و با این همه درایت و کفایت و مدیریت مثال‌زدنی دوستان گرامی مسؤول، اگر یک نفر پیدا شود که اسباب شادی و خنده ایشان را هم فراهم کند، عملاً ظلم مضاعفی به خلق‌ا… وارد کرده است که ضرورت دارد طلب بخشایش کند و نه این‌که انتظار احسنت و آفرین هم‌، از طرف ملت داشته باشد.

حال در این مانده‌ام که اساساً در مورد چه چیزی می‌توان نوشت، اگر از گرانی و کم‌فروشی و شیر تو شیری قیمت‌ها بنویسیم که همان خنده حضار مدیر را در پی دارد، از آلودگی هوا و خشکی رود‌ها و سوختن جنگل‌ها نوشته شود، باز همان داستان است! اگر از حواشی گمرک و ارتوپدی! سخن بگویی باز یک طرف یک مسؤول و وکیل و وزیر خندان قرار می‌گیرد! اگر از آب رفتن تعداد و وزن محصولات خوراکی و بهداشتی بگویی صدای خنده یک شبه مسؤول خصولتی دیگری بلند می‌شود. اگر از گران‌فروشی و کم‌فروشی و بی‌انصافی‌های کسبه و تجار و تولید‌کننده سخن به میان آید که وامصیبتا جماعتی انبوه به یکباره ریسه می‌روند از خنده و یحتمل هلهله و دست‌افشانی هم می‌کنند!

    همین الان، خیلی فکر کردم! و به این نتیجه رسیدم که در احوال زیادی زرنگ نبودن و ندانم کاری و نان به نرخ روز نخوری و کم کاری نکردن و زحمت و کار شبانه‌روزی و قصه پر غصه نداری و بی‌کسی خودم و امثال خودم بنویسم و البته به‌گونه‌ای مطالب را پشت سر هم قرار دهم که کاملاً معلوم باشد که همه اینها به‌خاطر بی‌عرضگی و نادانی و کم‌همتی و بیسوادی است که مقصر اول و آخرش خودم و امثال خودم هستیم، اینجوری لااقل اگر چشمان تر و گریانی داریم، نیم لبخندی هم بر صورتمان نقش می‌بندد تا لااقل در این یک فقره کمی به مسؤولین محترم همیشه خندان و امیدوار و کاربلد و مدیر و مدبر شباهت پیدا کنیم. البته نگران هستم که همین نیمچه شباهت را هم مسؤولین محترم تاب نیاورده و از دیدنش ریسه بروند و چشمانشان پر از اشک شود، از بس که بخندند!!

                                                           هوشنگ خان