گوش تو، دو دادند!

گوش تو، دو دادند!      واقعیت این است که آنقدر‌ها هم از ادبیات و زبان شیرین پارسی، سر در نمی‌آوریم و هر موقع هم مطلبی می‌نویسیم به امید ویراستار محترم همین جریده مکرم دلخوش داریم که آن را سر و سامان بدهد و جمله‌بندی و کلمات را صحیح کرده و اجازه ندهد هوشنگ‌خان پیش اهل […]

گوش تو، دو دادند!

     واقعیت این است که آنقدر‌ها هم از ادبیات و زبان شیرین پارسی، سر در نمی‌آوریم و هر موقع هم مطلبی می‌نویسیم به امید ویراستار محترم همین جریده مکرم دلخوش داریم که آن را سر و سامان بدهد و جمله‌بندی و کلمات را صحیح کرده و اجازه ندهد هوشنگ‌خان پیش اهل مطالعه به فنا برود!

    اما این‌که چرا جناب طوسی علیهم‌الرحمه در چندین قرن پیش وقت گرانبهایش را صرف کرده که اخلاق ناصری را بنویسد و در آن کلی درس و پند و اندرز برای آیندگان به یادگار بگذارد؛ سر در نمی‌آورم، هرچه باشد ایشان دستی در آتش داشته‌اند و یحتمل می‌دانستند که در آینده مردمانی خواهند آمد که اساساً تره برای هیچ قاعده و قانونی خرد نمی‌کنند، چه برسد به نصیحت‌های مشفقانه و تجربیات گرانقدر جنابشان!

    فی‌المثل همین که می‌فرماید:

کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی

چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی

دادند دو گوش و یک زبان از آغاز

یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی

اول این‌که کدام مصلحت، اگر مصلحتی هست که هست باید همه‌‌اش برای ما باشد و نه دیگران و اگر بخواهیم فقط به مصلحت خویش فکر کنیم که آنگاه دیگرانی که از قضا آنها هم فقط به مصلحت خود نگاه می‌کنند، پوست از سرمان می‌کنند!

دوم این‌که، یعنی می‌فرمایید تا قبل از این‌که کسی سؤالی نکرده، ما جوابی ندهیم؟ پس بقیه از کجا بفهمند که ما عقل کل هستیم و به همه امور واقف و ناظر و اساساً پرنده روی درخت آن سر دنیا پر بزند، خبرش به ما می‌رسد و حکماً اگر ما پیش پیش حرفی نزنیم، کسی متوجه فراست و آینده‌بینی ما نخواهد شد!

سوم این‌که، اولاً در تقسیم‌بندی دهان و گوش از همان اول به ما ظلم شده است و ثانیاً طبق اصول مصرحه در قانون ما، مگر کسی حق دارد صحبتی بکند که ما بخواهیم آن را گوش دهیم، حاشا و کلا، شکر خدا از هر دانشی که هست و نیست و از هر خبر و کشف و شهود از همه آگاه‌تر هستیم و عقلانی هم نیست که ما با این همه کمالات بخواهیم شنونده حرف‌های دیگران باشیم، آن هم دو به یک!

          نگفتم، همین است دیگر، این جناب خواجه نصیر، هم وقتش را تلف کرده و هم وقت ما را، ایشان که نیک می‌دانست در دوره آخرالزمان انسان‌هایی پا به کره خاکی می‌گذارند که آنقدر سر خود معطل مانده‌اند که اگر می‌توانستند ادعاهای ماورایی هم از خودشان ساطع می‌کردند که همگان بفهمند که آسمان دهن بازکرده و ایشان یکه و تنها از دماغ فیل بر زمین افتاده‌اند!

 اگر به بیهودگی تلاش و زحمت نامبرده! پی بردید که هیچ، ولی اگر هنوز مردد هستید، باید با شرمندگی خدمتتان عرض کنم که فقط ایشان نبوده، خیلی از شعرا و حکمای عهد عتیق عمر گرانمایه را در این کار صرف کردند و آب در هاون کوبیدند. البته چند احتمال دیگر هم هست که یا همه اینها را من‌باب طنز و مطایبه فرمایش کرده‌اند و یا با این سخنان ملتی را چند قرن سرکار گذاشته‌اند تا شاید برای خود اسم و رسمی دست و پا کنند!

شاهد از غیب رسید:

سخن را سرست ‌ای خردمند و بن/ میاور سخن در میان سخن

خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش/ نگوید سخن تا نبیند خموش (سعدی)

چو یکبار گفتی مگو باز پس/ که حلوا چو یکبار خوردند، بس (سعدی)

خامشی باشد نشان اهل حال/ گر بجنباند لب، گردند لال (شیخ بهایی)

 

                                                                    هوشنگ خان