یار نوسانی من !!

یار نوسانی من !!       ‌ای به قربان این دلار بروند دوستان دلال و واسطه و پشت‌پرده‌ای و سیاه‌باز محترم و محترمه! که در هر بالا رفتنش سود فراوان است و در پایین آمدنش، خرید ارزان. چون فرو می‌افتد ممد حیات است و چون برآید، مفرح ذات، پس در هر نوسانی دو فرصت موجود است […]

یار نوسانی من !!

      ‌ای به قربان این دلار بروند دوستان دلال و واسطه و پشت‌پرده‌ای و سیاهباز محترم و محترمه! که در هر بالا رفتنش سود فراوان است و در پایین آمدنش، خرید ارزان. چون فرو می‌افتد ممد حیات است و چون برآید، مفرح ذات، پس در هر نوسانی دو فرصت موجود است و بر هر فرصت، شکاری واجب .

                                    از دست هیچ کس بر نیاید               کز عهده سامانش به درآید

 باران زحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان تورم بی‌دریغش همه جا کشیده، آبرو خلق را آنی به تاراج برده و جماعتی را آزرده و همچنان بر مسند خویش استوار است و خم بر ابرو نیاورده.

نیمای بانکی را گفتند که فرش زرین بر تالار معاملات ارزی انداخته و ارز صادراتی را فرموده که هر جای زمین که هستی برگرد و مسافر و تاجر و کاسب جماعت را خلعت دلاری عطا کن تا به آفاق رفته خرید و گشت و هرآنچه می‌خواهند بکنند و کلاه گشادی بر سرت گذاشته و آورده را به آزاد محاسبه و معامله کنند و تو را هیچ پندارند، همانطور که بزرگ‌تر تو، دلار دولتی را خوردند و به ریش خلق، خندیدند !

هرگاه که یکی از صادرکنندگان گنه‌کار، پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت به درگاه دولت دراز کرد، وی در ایشان نظر نکند و بازش بخواند تا دیگر بار به تضرّع و زاری بخواند و باز دولت اعراض فرماید، بار دیگرش به زاری بخواند و این بار بانک مرکزی فریاد برآورد که دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از گریه و زاری ایشان شرم دارم و دلار نیمایی که هیچ، ارزان‌تر از آن نیز دهم تا باز برود به حالش برسد و کالا بیاورد و با طیب خاطر به قیمت آزاد بفروشد و حظ وافر، ببرد!

یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده آنگاه که از این حالت باز آمد، یکی از دوستان گفت، ازین بستان که بودی ما را چه تحفه آوردی؟ ایشان فرمود به خاطر داشتم که چون به انبار دلار نیمایی رسیدم، از بهر هدیه یاران، دامان پر کنم و با خویش آورم، چون رسیدم بجای آن، یک خروار دلار دولتی دیدم و آنچنان بوی آن مرا مست کرد که دامن که هیچ، دوستان نیز از یاد برفتند و جستی زده و بر خر مراد نشستم و به چین و ماچین سفر کردم و چه تحفه‌ها که نیاورده و چه پول‌ها که نخوردم و چه حال و حول‌ها که نکردم !

 خدای از سر تقصیرمان بگذرد …

     شنیدم که رندی می‌گفت این نوسانات، خود شعبده دست‌ساز است تا خلق را بی‌تفاوتی حاصل آید و با دو ریال ارزانی به بازار نریزند و رشته سایهبازان سیهکار را پنبه نکنند و اگر به این مهم رسند، پس از آن بانکی و دولتی هر چه زور زنند، آب در هاون می‌کوبند که حنای «عنان بازار در دست ماست» دیگر رنگی نخواهد داشت !

پ. ن: این آخری را اگر دو بار بخوانید، به صواب نزدیکتر است !                                                                  

هوشنگخان