هم‌داستانی سفره و دلار!

                   حرف‌های خودی و بی‌خودی هم‌داستانی سفره و دلار!    از قدیم‌الایام روال بر این بود که هیچ قرابت و رفاقتی فیمابین سفره خلق‌ا.. و جنابان دلار و طلا وجود نداشت ولی برعکس، تناسب و هماهنگی بسیار دقیقی فیمابین ایشان وجود داشته و دارد، به‌نحوی‌که با صعودی شدن قیمت سکه و دلار، سفره‌ها کوچک می‌شوند […]

                   حرف‌های خودی و بی‌خودی

هم‌داستانی سفره و دلار!

   از قدیم‌الایام روال بر این بود که هیچ قرابت و رفاقتی فیمابین سفره خلق‌ا.. و جنابان دلار و طلا وجود نداشت ولی برعکس، تناسب و هماهنگی بسیار دقیقی فیمابین ایشان وجود داشته و دارد، به‌نحوی‌که با صعودی شدن قیمت سکه و دلار، سفره‌ها کوچک می‌شوند و هرچه آن افزایش بیشتر باشد سفره‌ها به همان نسبت کوچک‌تر می‌شوند.

  از آنجا که این افزایش‌های عجیب و غریب این روز‌ها دیگر چیزی به‌نام سفره برای بسیاری از خلق‌ا… باقی نگذاشته، انقریب است که اساساً عباراتی مثل وعده غذایی و سفره و صبحانه و نهار و شام به‌طور کل از زبان و ادبیات این مرز و بوم خداحافظی کرده و همان نان خشک و آب روان و هوای آلوده جای همه آن‌ها را بگیرد و از ریخت و پاش و مصرف‌زدگی بیش از حد جلوگیری شود!

  اما چند وقتی است که روال مسبوق، به هم خورده و هماهنگی و هم‌داستانی شگفت‌آوری فیمابین دلار و سکه و گوشت و سفره و خودرو و خانه و اقلام اساسی و غیراساسی ایجاد شده است که اگرچه قبلاً هم سابقه داشت ولی آش اینقدر‌ها شور نشده بود که این هم‌داستانی اینقدر به چشم بیاید و توی ذوق بزند.

  به هرحال اینکه همه اقلام و اجناس فوق‌الذکر با همدستی و اتفاق نامبارک! تره‌ای برای وعده‌ها و شعار‌ها و تهدید و رجزخوانی‌ها، خرد نمی‌کنند و هرکدام راه خودشان را می‌روند، کار را به جایی رسانده است که این عناصر ۴۰۰۰گانه (همان ۴ قلم مشهوری که به آن‌ها دستور داده شده بود که در آن طرح مردمی‌سازی اقتصاد، صفر تا صد تورم را به دوش بکشند ولی نارو زدند و صفر تا صد اقلام و اجناس را در این مسیر با خود همراه کردند و شد آنچه نباید می‌شد) به‌گونه‌ای با هم در رقابت و کَل‌کَل افتاده‌اند که کافی است مقام مسؤولی حرفی بزند و وعده و وعید و شعار و دستوری در مورد مهار تورم و مدیریت بازار و کنترل قیمت‌ها بدهد، هنوز سخن منعقد نشده و مهر دستور خشک نشده، بنای نافرمانی و سرپیچی و صعود و رکوردشکنی و لجبازی و یکه‌تازی را گذاشته تا نشان دهند که بالاخره در این بین کُت تن چه کسی است، بماند که بر همه ما خلق‌ا… کمرشکسته از وعده و حرف و تورم و انفجار قیمت‌ها، معلوم گشته است که فرقی نمی‌کند که کُت تن دلار باشد یا طلا، خانه باشد یا خودرو، سیب‌زمینی باشد یا هویج، گوشت باشد یا مرغ، آن‌کسی که خفت‌گیر شده و در گوشه رینگ، هوک و آپرکات نوش جان می‌کند، ما بینوایانی هستیم که به هزار وعده خوبان که یکی وفا نشود، دلخوش هستیم!

  نمی‌دانم این قصه پرغصه بالاخره سر به چه داستانی باز می‌کند ولی قبلاً می‌گفتند سزای گران‌فروش نخریدن است، یعنی اینکه اگر از گران‌فروش خرید نکنی مجبور به ارزان‌فروشی می‌شود، بنابراین حکماً باید نتیجه گرانی هم فروش نرفتن باشد تا ارزانی از راه برسد و از آنجا که اساساً زور و بنیه خلق‌ا… یا به خرید خیلی از چیز‌ها نمی‌رسد و یا نسبت به قبل خیلی کمتر شده است قاعدتاً باید این فروش نرفتن برقرار شده و بازار بی‌رونق، سر به ارزانی باز کند، ولی معلوم نیست چرا با این همه نخریدن، باز و روز به روز بر روی قیمت‌ها می‌رود و توفیری حاصل نمی‌شود.

  کم‌کم هم شب عید و هول و ولای قیمت‌های آخر سال در حال فرا رسیدن است و بیم آن می‌رود که این‌بار قلب خلق‌ا… طاقت نیاورده و یکی، دو تا آنفارکتوس ریز و درشت روی شاخش باشد! بنابراین از عزیزان متولی و مسؤول مستدعی است چارصباحی وعده و قول و گفتاردرمانی را کنار بگذارند و دست بجنبانند و کاری کنند که وقت اضافه هم سر آمده و کنترل بازار شب عید یک از هزار کارهای بر زمین مانده است! خدا خیرتان دهد… .

 

                                                       هوشنگ‌خان