دعوا که نداریم!

                   حرف‌های خودی و بی‌خودی دعوا که نداریم!    اینکه از قدیم‌الایام همین داستان بوده و ربطی به این ملک و دیار و خاور دور و نزدیک و ینگه دنیا هم ندارد، حرفی نیست و بالاخره همیشه دوطرفی پیدا می‌شوند که سر یک موضوعی با هم بحث و گفت‌وگو و جدل و جدال و نزاع […]

                   حرف‌های خودی و بی‌خودی

دعوا که نداریم!

   اینکه از قدیم‌الایام همین داستان بوده و ربطی به این ملک و دیار و خاور دور و نزدیک و ینگه دنیا هم ندارد، حرفی نیست و بالاخره همیشه دوطرفی پیدا می‌شوند که سر یک موضوعی با هم بحث و گفت‌وگو و جدل و جدال و نزاع و جنگ داشته باشند، خواه بر سر سرزمین و منطقه باشد، خواه عقیده و باور، گاه پول و قدرت و ثروت و خواه رقابت و تجارت و درس و تحصیل، هرچیزی می‌تواند منشأ و منبع و علت دعوا و اختلاف و تعارض باشد. بنابراین عجالتاً خیلی خودمان درگیر چرا و چگونه و به چه علت نمی‌کنیم، دعوا که نداریم!

  مشکل اینجاست گاهی هرچه زیر و رو و بالا و پایین می‌کنیم، نمی‌فهمیم اصل قضیه و دلیل و منطق یک حرف و نظر و اقدام چیست، البته نه اینکه جدی جدی نفهمیم، خیر، شوخی‌شوخی هم نمی‌فهمیم که اساساً یک‌طرف دعوا حرف حسابش چیست، منطق و استدلالش چیست، اگر می‌گوید نه به چه دلیل و علت است و آری گفتن و تأییدش بر کدام روش و سیاق ثابت!

  این را عرض کنم که برعکس منطق و فلسفه‌ای که به چشم نمی‌آید، از اتفاق خیلی ساده و شفاف و گلدرشت هدف و انتظار و نتیجه معلوم مشخص است و ظاهراً مهم، همان نتیجه است و هدفی است که باید به دست بیاید، با قاعده و قانون و منطق و علم و دانش شد، بشود، با بی‌قانونی و بی‌نظمی و شبه‌علم و خرافات و تخیل و توهم شد، خب بشود چه اشکالی دارد؟

  اگر احیاناً از حرف‌های هوشنگ‌خانی ما خیلی سر درنیاوردید، خیلی جنابتان را ملامت نکنید، ما خودمان هم همچین دقیق و هوشنگ‌فهم، متوجه عرایض‌مان نشدیم، یعنی می‌دانیم چه می‌خواهیم بگوییم، ولی نمی‌دانیم آنچه گفتیم همانی بود که باید گفته می‌شد و اگر همانی بوده است، طرف مقابل هم فهمید ما چه گفتیم یا نه؟ اگر هم آنچه گفتیم همانی نبوده که باید می‌گفتیم که دیگر تکلیف مخاطب بینوا معلوم است، ما هم که بالاخره این پسوند خان اجازه نمی‌دهند زیر بار برویم که باید سخن دانسته گوییم یا خموش بنشینیم!

  امور اقتصادی و بازار و دادوستد، پزشکی و مهندسی و مدیریت، آموزش و تلمذ و استادی و درس و دانشگاه، ورزش و فرهنگ و جامعه و خانه و هنر و سینما و یا رسانه و ارتباطات و آی‌تی و فضا و دنیای واقعی و مجازی و یا هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو…! فرقی ندارد، انگار همیشه شبه‌علم و تخیل و توهم و حرف‌های صد من یه غاز و بافتن و غلو و بزرگنمایی و این قسم چیز‌ها در مقابل علم و دانش و تجربه و تبیین و برنامه و قاعده، صف کشیده و هماورد می‌طلبند، کافی است کمی تا قسمتی زورشان بچربد، هست و نیست علم و تجربه و یک عمر ساختن و اندوختن را به باد می‌دهند، زورشان هم که نچربد در یک گوشه‌ای در ذهن افرادی، در لایه‌های زیرینی، لانه می‌کنند و به انتظار می‌نشینند تا روزی کم‌ترین اقبال و فرصت و بستری فراهم شود تا باز به عرصه برگشته و جدال بی‌پایان را از سرگیرند!

  برادر من، اخوی یا به‌قول ما اصفهانی‌ها دادا، محبت و رواداری و مدیریت و نظارت و انصاف و تخصص و اقتصاد و صنعت و فرهنگ و شیرینی و شوری و تلخی و زشتی و جلفی و بالا و پایین و شش و بش و هارمونی و کم و کسری و خرابی و آبادی و شونصد تا اصطلاح دیگر هم که قطار کنم، هم قاعده و قانونش معلوم است، هم تجربه و دانش بشری‌‌اش مبرهن است و هم نسبت و تکلیفش با واقعیت و تخیل یا توهم و حقیقتش، مشخص است، نمی‌شود که از ابزار حرافی و سفسطه و مغلطه و توجیح و توضیح و احیاناً کم‌محلی و قهر و اخم و محبت و لطف بی‌پایان و چرب‌زبانی و قس‌علیهذا استفاده کرد و بالا را پایین، درست را غلط، تلخ را شیرین، خوب را بد، سیاه را سفید و اشتباه را صحیح، جا بزنیم! چانه نزنید، دعوا هم نداریم، شدنی نیست!  

                                 هوشنگ‌خان