امان از شکم سیر!

   از قدیم گفته‌اند آدم سیر از گرسنه خبر نداره و سواره از پیاده، البته این ضرب‌المثل‌ها مال قدیم‌ها بود که در یک جامعه هم گرسنه و فقیر و تهیدست بود، هم مرفه و پولدار و بی‌درد! و ایضاً اسب و الاغ و یابو هم به اندازه کافی برای سوار شدن و بی‌خبری از حال […]

   از قدیم گفته‌اند آدم سیر از گرسنه خبر نداره و سواره از پیاده، البته این ضرب‌المثل‌ها مال قدیم‌ها بود که در یک جامعه هم گرسنه و فقیر و تهیدست بود، هم مرفه و پولدار و بی‌درد! و ایضاً اسب و الاغ و یابو هم به اندازه کافی برای سوار شدن و بی‌خبری از حال پیاده وجود داشت، اما در این روزگار که الاغ و اَستَری برای سوار شدن نیست و همه آحاد خلایق در برابری و مساوات مالی، درآمدی و رفاهی به سر می‌برند، به‌نظر می‌رسد این ضرب‌المثل‌ها دیگر کاربرد افتاده و دوره‌‌اش تمام شده است!

  کافی است یک نگاهی به رفتار و گفتار برخی عزیزان کسبه و تولیدی و توزیعی و خدماتی و ایضاً متولیان امور و مسؤول و مربوط بیندازید که چگونه در مدینه فاضله‌ای سیر می‌کنند که همه چیز به سامان، شکم‌ها سیر و رفاه و معیشت به راه است که حتی خوشی زیر دل مردم زده است و زیاده‌خواه و طمع‌کار شده و فقط بلد هستند صبح تا شب غُر زده و به جان دیگران دعای سخت کنند!

  آن داستان اولیور توئیست را که حتماً بهتر از هوشنگ می‌دانید که وقتی کودکی ۱۰ ساله بود و در نوانخانه شهر لندن روزگار سپری می‌کرد، روزی از فرط گرسنگی و البته ناکافی بودن کاسه سوپی که برای غذا به آن‌ها داده می‌شد، پس از خوردن سوپی که برایش ریخته شده بود، از پشت میز غذا بلند شد و به طرف آشپز گردن‌کلفتی که بالای سر دیگ سوپ ایستاده بود رفت و کاسه خالی را به سمت او دراز کرد و گفت من هنوز گرسنه‌ام و باز هم غذا می‌خواهم و آشپز هم که تاکنون با چنین صحنه‌ای روبه‌رو نشده بود، با تعجب فریاد زد، چی ؟!! و به‌سرعت سراغ آقای بامبل که رئیس نوانخانه بود رفت و قضیه را گفت و… در آخر کار، همین درخواست یک کاسه سوپ اضافه باعث آغاز بدبختی‌ها و مصیبت‌های جدید اولیورتوئیست شد که البته در برابر وضعیت اسفناکش در نوانخانه شهر، آنقدر‌ها بزرگ‌تر و سخت‌تر نبود!

  بله برادر، خیلی از کسانی که پول حسابی در می‌آورند، شکم سیر دارند یا موج‌سواران حرفه‌ای هستند، از فقر و کمبود و گرانی و تحریم و هزار کوفت و زهرمار دیگر برای خود کیسه‌های گشاد دوخته‌اند،

  عدم نظارت و کنترل و رهاشدگی، گران‌فروشی و کم‌فروشی و بدفروشی و افزایش قیمت‌های دم‌به‌ساعتی و عدم تعهد به مسؤولیت‌های اخلاقی و اجتماعی و شغلی را پیشه خود کرده و عین خیال مبارکشان هم نیست که مردم در چه سختی و مصیبتی هستند و یا در تعیین نرخ و قیمت از اجاره‌بهاء و کالا‌ها گرفته تا خودرو و لبنیات و گوشت و مرغ، چه آن شهروند عادی تا آن اتحادیه و صنف و کاسب و دولتی و اجرایی و شورای‌رقابتی و صمتی و کشاورزی و غیره و ذالک، در هر رده و شغل و جایگاهی که باشند وقتی برخی‌ها فهمی از شرایط حاکم بر جامعه ندارند، رد سرخ سیلی مشکلات را بر صورت مردم نمی‌بینند و معیار و هدفشان شده است درآمد و کاسبی و پول درآوردن و یا بی‌خیالی و بی‌تفاوتی و بی‌مسؤولیتی نسبت به حقوق عامه در پست و مقامی جلوس کرده و دنیا را آب ببرد این‌ها را خواب‌زدگی می‌برد و وقتی از گرانی قیمت، بالابردن بی‌حد و اندازه اجاره‌ها، افزایش بی‌محابای نرخ‌ها و نبود کنترل و مسؤولیت‌پذیری و تعادل و رواداری، از ایشان گله و شکایتی می‌کنی، فرمایش می‌کنند:

 نمی‌توانند بخرند، خوب نخرند زورشان که نکردیم! نمی‌توانند اینقدر اجاره بدهند، ندهند بروند جای دیگری را اجاره کنند، چرا برای دیگر کار‌ها پول دارند به ما که می‌رسد بی‌پول می‌شوند! و یا به من ربطی ندارد، مشکل خودشان است بی‌عرضه بودند که حالا اوضاع و احوالشان این‌گونه است، همینه که هست، خودت بمال! و یک مشت اراجیف از این دست… .