حرفهای خودی و بیخودی مسأله، مسأله نیست! وقت غنیمت شمار، ورنه چو فرصت نماند ناله که را داشت سود، آه کی آمد به کار (شیخ بهایی) راستش را بخواهید، عقل و فهم هوشنگخانی ما بعضی از مواقع، حال خجستهای دارد، یعنی از اتفاقات و خبر و حرف و نقلها، یکدفعه تحلیلهای عجیب و استنتاجهای […]
حرفهای خودی و بیخودی
مسأله، مسأله نیست!
وقت غنیمت شمار، ورنه چو فرصت نماند
ناله که را داشت سود، آه کی آمد به کار (شیخ بهایی)
راستش را بخواهید، عقل و فهم هوشنگخانی ما بعضی از مواقع، حال خجستهای دارد، یعنی از اتفاقات و خبر و حرف و نقلها، یکدفعه تحلیلهای عجیب و استنتاجهای غریبی میکند که با عقل ساده و سلیم جور در نمیآید. البته این را عرض کنیم که این خجستهحالی بیشتر به دلمان مینشیند تا عصا قورتدادگی فلسفهدان منطقگرا، انگار همانی میشود که باید باشد، عجیب و غریبی حرفهایش هم خیلی طول نمیکشد که به امر واقع و اظهرمنالشمس تبدیل میشود و ما سادهدلان، حیران!
چند روزی است که به این جمعبندی رسیدهام که ما و همچو مایی و ایضاً خلقا… ایرانی جماعت که فکر میکنیم فلان مشکل و کم و کسری و بهمان مسأله و محدودیت و مصیبت در کشور بهوجود آمده و یا در حال بهوجود آمدن است و باید برای حل آن فکری کرد و بحرانی که از پس مشکل میآید را پیشبینی و خفتگیرش کرد، در دنیایی غیر از دنیای دیگرانی زندگی میکنیم که همه دلنگرانی دغدغههایمان، اساساً برای برخی از این افراد مشکل و مسأله به حساب نمیآید. فرقی هم ندارد، آن شخص کارمند و کارگر است یا کاسب و تولیدکننده، دولتی است یا خصوصی، مجلسی است یا محفلی، استاد است یا دانشجو، خبرنگار است یا خبرساز. برخیها کلاً گِلشان اینطوری است، یعنی تا یک مصیبت و مسأله به حد نهایت نرسد و بهطور مستقیم و تمامقد خودشان یا منافعشان را به خطر نیندازد، ترهای برای هیچ مشکل و محدودیت و فاجعهای خرد نمیکنند، کلاً مسأله کیلویی چند، وای به اینکه بخواهند بهفکر حل مسأله باشند!
درست است که عدم دغدغهمندی بخشی از مردم عادی و معمولی نسبت به مصائب و مشکلات و کموکسریها خودبخود اثرش را خواهد گذاشت و به مرور از جامعه مطالبهگر و پیگیر به خمود و باری به هرجهت و ایضاً غُرزن و ضَجه مویهکن تبدیل میشویم که به کم و بیش شدهایم، ولی اینکه این اخلاق و منش در بخشی از مسؤولان و متولیان و برنامهریزان و تصمیمگیران، جاری و ساری باشد، تازه میرسیم به اصل قصه پرغصهای که این روزها شاهد و ناظرش هستیم، اوضاع جوری است که انگار رسماً و اساساً خیلی از آنچه ما مسأله و مشکل و مصیبت میدانیم، برای این بزرگواران، محلی از اعراب ندارد و به چشم مبارکشان نمیآید، چه رسد که نابهسامانی را ببینند و در مورد آن دغدغه هم داشته باشند و برای بهبود اوضاع حرکتی، قدمی، سفارشی، پیگیری و یا تلاشی نمایند.
واقعیت این است که شخص شخیصمان هنوز متوجه نشده است که این بیدغدغگی از کجا آب میخورد، از عدم کارادانی و فهم مسأله است، از سوءمدیریت و باری به هرجهتی است و یا این بزرگواران فکر میکنند هنوز و همچنان برای خشکی تالابها و رودها و گسل اجتماعی و فقر و نداری و ریزش اعتماد و بلندبالایی دیوار بیاعتمادی، نجات محیطزیست و رهایی از غول در حال بیدار شدن فرونشست و فرار نخبگان و موج سواری دلالان و بچهزرنگها و ایضاً پخمگان و افزایش سن ازدواج و یکدرمیانی شدن طلاقها و بیشغلی و حیرانی نسل جوان و میانسال و رشد افسارگسیخته نقدینگی و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل، هنوز وقت و فرصت کافی و وافی وجود دارد و شاید هم چو فردا آید فکر فردا کنیم؟!
به جهت تلطیف فرمایشاتمان، یک شعر خیلی مربوط تقدیم میکنیم، شاید زبان شعر کاراتر و مؤثرتر باشد!
خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم (سعدی)
که بزرگان فرمودهاند نگهدار فرصت که عالم دمی است دمی پیش دانا به از عالمی است.
هوشنگخان
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.