دزد‌ها و دزدترها!

خیلی وقت است که می‌خواهیم در مورد این آفتابه‌دزدی‌هایی که در سطح شهر توسط برخی افراد معلوم‌الحال انجام می‌شود و ایضاً آن مالخرهایی که این دزدی‌ها را به ثمن بخس می‌خرند و حالش را می‌برند، صحبت کنیم ولی از آنجا که نه این قصه مطبوع است و نه طنزی فراخور حال در آن پیدا می‌شود، […]

خیلی وقت است که می‌خواهیم در مورد این آفتابه‌دزدی‌هایی که در سطح شهر توسط برخی افراد معلوم‌الحال انجام می‌شود و ایضاً آن مالخرهایی که این دزدی‌ها را به ثمن بخس می‌خرند و حالش را می‌برند، صحبت کنیم ولی از آنجا که نه این قصه مطبوع است و نه طنزی فراخور حال در آن پیدا می‌شود، قلم مبارک به سمت نوشتن متمایل نمی‌شد، یکجور سهو قلم خودجوش زیرپوستی معناگرا!

کهنه‌دزدان که ز مال فقرا می‌دزدند    نان خشکیده ز انبان گدا می‌دزدند

رحم بر عاجز و افتاده ندارند روا  از کران سمعک و از کور عصا می‌دزدند

رأفت و رحم کجا آید از آن قوم دنی که ز افتاده بیمار دوا می‌دزدند

جرأت سرقت اموال بزرگان نکنند کُله و کفش ز هر بی‌سر و پا می‌دزدند

هر کجا رزق کسان در کف ایشان افتد      قند از چایی و روغن ز غذا می‌دزدند (ابوالقاسم حالت)

عرض ما این است که اگر این دله‌دزد‌ها و کیف‌قاپ‌ها و آن کسانی که برای رفع خماری به شیرآب و سنگ دستشویی و لوازم بازی داخل پارک‌ها هم رحم نمی‌کنند و دستگیره درب خانه و آینه‌بغل و زه و باطری و آرم ماشین و هرچیزی که کندن و بردنش ساده باشد به دستان چسبناکشان می‌چسبد، اگر به جای آنکه مال دزدی را به مالخر داده و چند پول سیاه بگیرند، به مالباخته پیشنهاد خرید می‌دادند، پول بیشتری عایدشان می‌شد و ناله و نفرین کمتری هم بدرقه راهشان می‌شد.

در روزگاری که به یمن اوضاع اقتصادی و تورم کمرشکن گردن‌شکسته، خلق‌ا… فوج فوج به رؤیت خط فقر و فضای جذاب زیر آن، مفتخر می‌شوند، دزدیدن وسایل ماشین و قاپ زدن کیف و گوشی و خفت‌گیری برای چند ریال پول و موبایل و ساعت و خرده‌ریزهای دیگر و آفتابه‌دزدی از انباری و پارکینگ خانه و مجتمع‌ها و دمپایی و کفش درب آپارتمان‌ها و… هرچند شرف دارد به دزدی‌ها و اختلاس‌های یقه‌سفید‌ها و دور زدن‌های قانون و دولپی خوردن اموال خلق‌ا…، ولی به نوبه خودش مایه شرم و خجالت و اسباب فحش و ناسزا و نفرین و دعای سخت است.

آن موتوری که کیفِ بنده را قاپیده است       گوییا در ظلمتِ شب، گربه را خز دیده است

چون که کیفِ چرمی‌ام زیبا و شیک و پیک بود     ظاهرِ زیبایش آن بیچاره را گولیده! است

حتم دارم ساعتی لبخندِ پیروزی زده        بعد از آن، لبخند رویِ صورتش ماسیده است

من یقین دارم که وقتی باز کرده کیف را       آن زمان فهمیده که، این دفعه را چاییده است!

کاهدانی بود کیفم، ظاهرش امّا چو قصر     دزدِ ناشی، کاه را جایِ پلو بگزیده است

داخلِ کیفم سجل بود و سه، چارتا شعرِ طنز      لابد آن یارو به شعر و ریشِ من خندیده است

قافیه هر چند تکراری شد، امّا ‌ای حریف        کی کسی در کیفِ شاعر پول و مولی دیده است؟

تازه آن هم شاعری که در همان آغازِ برج       همسرش از بوستانِ کیف او گل چیده است؟

(حمید آرش آزاد)

 

راستش را بخواهید، دلمان به حال این دزدهای خرده‌پا و ایضاً مالخرهای بدبخت‌تر از ایشان می‌سوزد، آخر وقتی در این کشور کم نیستند کسانی که میلیاردی و هنگفت و درشت‌درشت می‌دزدند، اختلاس می‌کنند و یا سوار بر موج تورم، با گران‌فروشی و کم‌فروشی و احتکار آتش به معیشت مردم می‌زنند و با گرفتن دلار و نهاده و آرد و فلان مواد و بهمان کالای دولتی و نیمایی و فروختن محصول و کالایشان با حساب دلار کف خیابان آزاد آزاد، خون مردم را در شیشه کرده‌اند و صفرهای پول‌هایشان را نمی‌شود شمرد و بعد این شیاد‌ها را با آن دزدهای کیف و شیرآب و دستگیره درب در یک تراز می‌گذارند، انصافاً و وجداناً ظلم مضاعف است بر ایشان که در هفت آسمان یک ستاره هم ندارند.

به هرحال زورمان به آن گُنده‌دزد‌ها و مختلسین دم‌کلفت و محتکرین گردن‌کِش نمی‌رسد، این خرده‌پا‌ها را هم که دلمان به حالشان می‌سوزد، پس اجازه بدهید چند لیچار نثار بورکینافاسوی جهانخوار و گلیم سیاه‌بخت و طالع نحس خودمان بکنیم، شاید آه‌مان بگیرد و دلمان خنک شود.

هوشنگ‌خان