بویی که نمی‌آید!

   حرف‌های خودی و بی‌خودی اولاً در خبر است که کمتر از دو هفته دیگر، مدرسه‌ها باز می‌شود و دانش‌آموزان با شوق و هیجانی وصف‌ناپذیر در راه کسب علم و رشد و تعالی گام برمی‌دارند تا گامی دیگر در مسیر موفقیت برداشته و بتوانند در آینده آدم‌های مفید و مؤثری برای جامعه خود باشند! و […]

   حرف‌های خودی و بی‌خودی

اولاً در خبر است که کمتر از دو هفته دیگر، مدرسه‌ها باز می‌شود و دانش‌آموزان با شوق و هیجانی وصف‌ناپذیر در راه کسب علم و رشد و تعالی گام برمی‌دارند تا گامی دیگر در مسیر موفقیت برداشته و بتوانند در آینده آدم‌های مفید و مؤثری برای جامعه خود باشند!

و دوماً! روایت می‌کنند که تابستان گشت و تفریح و بی‌خیالی در حال تمام شدن است و باز مدرسه‌ها شروع می‌شود و سختی بیدار شدن در صبح زود و سرما و گرما و تحمل کردن کلاس‌های خسته‌کننده و مصیبت درس خواندن و امتحان از راه می‌رسد و بعد از عمری درس و مشق و مدرسه و دانشگاه، باید کوزه‌ای پیدا کنیم برای مدارک عالیه!

جنابمان که متن اول را بیشتر دوست داریم، چون اساساً بوی کهنگی و تکرار و حرف‌های فانتزی و بیان احساس و نظر به‌جای دیگران را خیلی دوست داریم، و کلاً اگر این‌ها نباشد ما جماعت قلم به‌دست شبه‌طنزپرداز، از کار و زندگی و صنار درآمد می‌افتیم!

از اتفاق با متن دومی هم خیلی مشکلی ندارم، اصلاً یکجورایی انگار زبان حال افکار برخی از ما بزرگ‌ترهای همه‌چیزدان است که به‌خاطر آنکه از جلو بام نیفتیم، آنقدر عقب عقب رفته‌ایم که از انتهای بام، کله‌پا شده ولی همچنان شدت علاقه‌مندی خود را به اظهارنظر و بیان احساس به جای دیگران را حفظ کرده‌ایم تا معلوم شود لااقل یک‌درمیان ما خلق‌ا… وکالت بلاعزل بدون حق توکیل به‌غیر داریم که از طرف دیگران و فرزندانمان و قاطبه خلق‌ا… و مردم همیشه در صحنه و خانواده‌ها صحبت کنیم و حرف و نظر خود را به همه تعمیم داده و خود را نماینده خودخواسته ناخواسته بقیه بدانیم و آنقدر هم بر این سیاق حرف زده و تصمیم گرفته‌ایم که امر بر خودمان هم مشتبه شده است که اساساً دیگران چه حقی دارند که بخواهند حرف بزنند، ما می‌بریم و می‌دوزیم و آن‌ها باید بر تن کنند و لابد خدا را هم شاکر باشند!

به هرحال جنابمان با در دست داشتن وکالتنامه از قریب به‌اتفاق دانش‌آموزان عرض می‌کنیم که اصلاً نفهمیدیم که این سه، چهار ماه تعطیلات تابستانه چطور گذشت، آن هشت، ۹ ماه مدرسه به قاعده چند سال طول می‌کشد ولی این تعطیلات، مثل یخ در برابر آفتاب ظهر تابستان آب شد و به هوا رفت، ما که زیر بار نمی‌رویم که چند روز دیگر باید به مدرسه برویم و عجالتاً درخواست ویدیوچک می‌کنیم تا معلوم شود این وسط چند روز، لوطی‌خور شده ولی به حساب ما گذاشته شده است!

در ضمن از آنجا که خودمان هم جزء اولیاء دانش‌آموزان حساب می‌شویم، زحمت نمایندگی این خیل عظیم هاج‌واج مانده از میزان شهریه مدارس و هزینه سرویس و قیمت لوازم‌التحریر و کیف و کفش و لباس فرم و غیره و ذالک، را هم تقبل کرده و عرض می‌کنیم که جسارتاً با این قیمت‌های سر به فلک کشیده و جیب‌های خالی، حالی به آدم می‌مونه؟ احوالی به آدم می‌مونه؟ ولی رد سیلی شهریور که هرسال نواخته می‌شود و لااقل تا شب عید که سیلی بعدی از راه می‌رسد و قبلی را می‌شوره و با خودش می‌بره، می‌ماند و جای شکرش باقی است که روی گلگون، حسابی به خلق‌ا… می‌آید و کلی شیک و مجلسی می‌شوند.

از این حرف‌ها گذشته، راستش را بخواهید خیلی دل هوشنگ‌خانی ما هوای دوران درس و مدرسه را کرده است، روزگاری که نه مدرسه غیرانتفاعی بود و نه سمپات و نه نمونه‌مردمی، اصلاً نه خبری از خاص‌ها بود و نه خبری از خواص، همه یکرنگ و شبیه به هم، طیف و طبقه و پول و پست و مقام، نوع و شکل و روش و مدل مدارس را تعیین نمی‌کرد و والدین برای هزینه کیف و لباس و لوازم‌التحریر و پول سرویس و فوق برنامه و کمک‌های مردمی به مدرسه و این قسم چیز‌ها عزای عظمی نمی‌گرفتند و ما بچه هوشنگ‌هایی که فارغ از دغدغه‌های بزرگ‌تر‌ها در آرزوی بزرگ شدن، بودیم!

 

 

هوشنگ‌خان