سیمه مهدوی-تب و تاب مطبوعات پس از یک هفته افتوخیز و بالا پایین کردنها بالاخره فروکش کرد.ماراتن ۸ روزه روزنامهها و خبرگزاریها درحالی بهکار خود پایان داد که با اتفاقاتی محیرالعقول از جنس تدابیری خاص برای جذب بازدیدکنندگان با کمی چاشنی غافلگیری همراه شده بود. روز آخر نمایشگاه حال و هوای متفاوتی نسبت به روزهای […]
سیمه مهدوی-تب و تاب مطبوعات پس از یک هفته افتوخیز و بالا پایین کردنها بالاخره فروکش کرد.ماراتن ۸ روزه روزنامهها و خبرگزاریها درحالی بهکار خود پایان داد که با اتفاقاتی محیرالعقول از جنس تدابیری خاص برای جذب بازدیدکنندگان با کمی چاشنی غافلگیری همراه شده بود.
روز آخر نمایشگاه حال و هوای متفاوتی نسبت به روزهای گذشته پیدا کرده بود.
هیجان طی کردن راهروی اصلی و رسیدن به پیچ دالانهای فرعی برای سرک کشیدن در غرفهها با دیدن صحنههایی که قابل پیشبینی نبودند، دو چندان میشد.
ازدحام جمعیت با نزدیک شدن به ساعات پایانی نمایشگاه هرلحظه بیشتر و بیشتر میشد. اما نکته جالب توجه اینجا بود که این جماعت به استقبال چهرههای سیاسی و اقتصادی حاضر در سالن نمیرفتند! بلکه بیشتر در اطراف غرفههایی میچرخیدند که حرفی برای گفتن و یا هنری برای هنرنمایی داشتند!
غرفهداران نیز که وضعیت را چنین میدیدند در واپسین لحظههای حضورشان در نمایشگاه آستین همت را بالا زده بودند تا تمام هنر خود را یک جا رو کنند! در یک غرفه فیلم «خواستگاری دخترکی از بازیگر سینمای ایران» پخش میشد و از غرفه دیگر صدای موسیقی که بیشتر شبیه برنامه ترانههای درخواستی بود به گوش میرسید.
در سمت دیگر چند غرفه در همسایگی یکدیگر کورس مصاحبه با افراد مختلف آن هم با صدای بلند را گذاشته بودند؛ هنرمندی که از برنامه آتی خود میگفت و کارشناسی که به تحلیل اوضاع اقتصادی مشغول بود.
بلیت یکی از خبرگزاریها برده بود، حضور شخصی که با هرچه دم دستش بود روپایی میزد! رونق خاصی به غرفهشان داده بود.
اما در این میان بودند رسانههایی که قرار ماندن نداشتند؛ در انتهای سالن غرفهداری با نگاهی به ساعتش تصمیم به رفتن گرفت و شروع به جمعآوری بساطش کرد آن هم زمانی که هنوز خیل بازدیدکنندگان تازه نفس در راه بودند.
غرفه روبهرویی آن نیز یک نشریه متعلق به یکی از شهرستانها بود که زودتر از موعد جایگاه خود را خالی کرده بود و حال تبدیل به محل استراحت پیرمرد خسته و جایگاه مذاکره برای چند خانم بازدیدکننده دیگر شده بود.
کمی آنطرفتر، دوربین به دستان که هرلحظهای مترصد فرصتی برای شکار سوژه بهعنوان پست در اینستا و سایر فضاهای مجازی هستند؛ همان خصیصه اخلاقی که حتی در موقعیتهای بحرانی که شخصی جانش در خطر باشد به جای کمک کردن شخص را وادار به ثبت و ضبط لحظهها میکند (مانند همان ماجرای دختری که در سیلاب اخیر جانش را از دست داد)!! ؛ همهمهای از سلفی گرفتن با آدمکهای رنگی در میان سالن راه انداخته بودند.
ناگهان در این بلبشو جماعتی معترض و پلاکارد به دست از راه رسیدند. افرادی که برای دادخواهی آمده بودند تا با راهپیمایی در میان چشم و گوش روزنامهها و خبرگزاریها صدای خود را رساتر به گوش مسؤولان برسانند. سهامداران پدیده شاندیز با تجمع در مقابل غرفههای مختلف خواستار رسیدگی به وضعیت پرونده بلاتکلیف خود شده بودند. وقتی شلوغی بیش از حد شد با دخالت مأموران انتظامی به این ماجرا نیز خاتمه داده شد. البته روز قبل از آن نیز عدهای دیگر در خصوص وضعیت مسکن مهر پرند در همان سالن به اعتراض پرداخته بودند.
در یک کلام میتوان گفت جذابیتهای سمعی و بصری نمایشگاه به حدی بود که مخاطبان را از مقوله اصلی، یعنی آشتی مردم با رسانه و دیدوبازدید با صاحبان غرفهها باز میداشت!
شاید هم غرض یک دورهمی خصوصی بود که شامل حضور چندتن از مصاحبه شوندگان درمیان غرفهها میشد تا برای آنها خوراک خبری مهیا شود.
اما از سوی دیگر چند اعتراض صورت گرفته نشان از اعتماد مردمی داشت که میخواستند آخرین شانس خود را با متوسل شدن به قلم روزنامهنگاران و لنز عکاسان امتحان کنند تا شاید بدینواسطه، تکلیف پروژههای نیمهکاره سریعتر مشخص شود. بنابراین نمایشگاه تبدیل شده بود به تریبونی برای احقاقحق جمعی از مالباختگان.
نمایشگاه مطبوعات تا قبل از این؛ یعنی زمانی در حدود بیش از یک دهه گذشته با نمایشگاه کتاب همزمان برگزار میشد؛ اما درحال حاضر هریک-نمایشگاه مطبوعات و نمایشگاه کتاب- به تنهایی این رسالت خطیر فرهنگی را به صورت مستقل و در ایامی خاص به دوش میکشند. تا به آنها گفته شود این گوی و این میدان؛ خود را محک بزنید تا مشخص شود چند مرده حلاج هستید؟ بنابراین انتظار بیشتری میرفت تا بافرصتی که چند سالی است به صورت اختصاصی در اختیارشان قرار گرفته؛ برای به رخ کشیدن آنچه در چنته دارند، قدرتمندانهتر و حسابشدهتر عمل کنند.
میتوان گفت به جای دست به دامن شدن به برنامههایی که شاید در قاب رسانه آن هم از نوع بینالمللی زیاد قابلهضم نیستند، میبایست از راهکارهای فرهنگیتر و به چالش کشاندن موضوعات روز با حضور چهرههای مرتبط بهره میجستند.
کار امروز رسانه با کبوتر پرواز دادن از کلاه، دم آتشین، چشمبندی و انواع شعبدهبازی و تردستی نه تنها گره از کارش باز نمیشود بلکه از جذابیت و ابهت آن نیز میکاهد.
به نظر نمیرسد متوسل شدن به چنین حربههایی فاصله مردم و رسانه و دولت را کم کند.
بد نیست با یک سنت شکنی در رسم و رسومات در تقدیر و تمجید از برترینها با در نظر گرفتن یک زرشک طلایی به شمار اندک و معدودی از غرفهداران، خط و خطوط و چارچوب نمایشگاه نیز محرز شود.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.