تغاری بشکند، ماستی بریزد!

                                            حرف‌های خودی و بی‌خودی تغاری بشکند، ماستی بریزد! در خبر است: «هنگامی که با پیشامدی غیرمنتظره و به وجود آمدن فرصت و موقعیتی، چیزی نصیب فرصت‌طلبان و مُفت‌خوارگان بشود، از ضرب‌المثل «تَغاری بشکند ماستی بریزد، جهان گردد به کام کاسه‌لیسان» استفاده می‌شود» و ایضاً فرصت‌طلب را سودجو، بهره‌گیر، نان به نرخ روزخور معنا کرده‌اند […]

                                            حرف‌های خودی و بی‌خودی

تغاری بشکند، ماستی بریزد!

در خبر است: «هنگامی که با پیشامدی غیرمنتظره و به وجود آمدن فرصت و موقعیتی، چیزی نصیب فرصت‌طلبان و مُفت‌خوارگان بشود، از ضرب‌المثل «تَغاری بشکند ماستی بریزد، جهان گردد به کام کاسه‌لیسان» استفاده می‌شود» و ایضاً فرصت‌طلب را سودجو، بهره‌گیر، نان به نرخ روزخور معنا کرده‌اند و همه این تعاریف و توصیفات عجالتاً در ذیل عبارت «ابن‌الوقت» گرد هم می‌آیند تا معلوم شود که در مفت‌خوری و دلال‌صفتی و فرصت‌طلبی، فی‌الحال کُت تن چه کسی است.

همان‌طور که مستحضر هستید، چند روزی است که جنگی مابین فلسطینی‌ها و اسرائیل رخ داده است و از همان ساعات اول جنگ، این قیمت دلار و سکه بود که در ایران روبه افزایش گذاشت و طی این چند روز هم این رشد هرچند کند و آرام آرام، ولی ادامه داشته است.

یعنی در گوشه‌ای از خاورمیانه جنگی اتفاق افتاده و ما در فاصله چند هزار کیلومتری با آن جنگ باید تبعات اقتصادی‌‌اش را تجربه کنیم، جنگی که بدبین هم که باشی هیچوقت طرف کشورمان نخواهد آمد و زیرساخت و مرز و گمرک و بندری را هم مورد تهدید قرار نداده و نخواهد داد ولی این وسط همان ابن‌الوقت‌های بچه‌زرنگ، با ایجاد موج و هیجان و واویلا و از کاه، کوه ساختن، توانسته‌اند التهاب و اضطراب را میهمان حال و هوای کف بازار نمایند و با گرفتن سواری به‌موقع از این موج، سودهای دلاری و طلایی برداشت می‌کنند و حظ‌وافر برده و یحتمل به ریش کسانی که با خرید احساسی دلار و سکه در به‌هم ریختن بازار با ایشان هم‌داستان شده‌اند، خواهند خندید…

دقت کردید، چه به سر برخی‌ها آمده است، بوی پول مست‌شان می‌کند، کوچک‌ترین بهانه را به فرصتی برای سودجویی و زبانمان لال، مفت‌خوری تبدیل می‌کنند و خیلی راحت و بدون دغدغه شمشیر گرانی و احتکار و کم‌فروشی و موج‌آفرینی و موج‌سواری و بی‌انصافی و غش در معامله را از رو می‌بندند و بدتر از همه دو قورت و نیم‌شان هم باقی است و از زمین و زمان هم طلبکار هستند تا جایی که ما و همچون مایی که کارگر و کارمند و حقوق ثابت و بخور و نمیر می‌گیریم، باید ایشان را دلداری بدهیم، تا یکدفعه از فرط هیجان و استرس و ناراحتی، سکته‌ای نکرده و با دنیا و مافی‌ها خداحافظی نکنند!

خاطر مبارک هست که در قصه گران شدن دلار در اواخر سال گذشته، برخی‌ها چه آتشی سوزانده و چه سودهایی که نخوردند، شک نکنید همان افراد با شنیدن شروع این جنگ، دوباره دندان تیز کرده‌اند که آب چند ساله را چند شبه جمع کنند و پول روی پول بگذارند تا بتوانند ملک و خانه و ماشین و کوفت و زهرمار بیشتری بخرند و در نوبتی دیگر باز همین قصه را تکرار کرده و پول مفت درآورده و خانه و ماشین و ملک بخرند و…

جناب سعدی می‌فرماید:

بازرگاني صد و پنجاه شتر بار و چهل غلام خدمتكار داشت. يك شب در جزيره كيش مرا به حجره خود دعوت كرد. از آغاز شب تا صبح آرامش نداشت، مكرّر پريشان‌گويي مي‌كرد و مي‌گفت: فلان انبارم در تركستان است و فلان كالايم در هندوستان. اين قباله و سند فلان زمين است و فلان چيز در گروی فلان جنس است و فلان كَس ضامن فلان وام است. در آن انديشه‌ام كه به اسكندريه بروم، زيرا هواي خوش دارد، ولي درياي مديترانه توفاني است. اي سعدي! سفر ديگري در پيش دارم، اگر آن را انجام دهم، باقي‌مانده عمر گوشه‌نشين مي‌شوم و ديگر به سفر نمي‌روم. پرسيدم: آن كدام سفر است؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس، و پس از آن ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم. انصافاً از این مالیخولیا چندان گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!

گفت: ‌ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آن‌ها که دیده‌ای و شنیده.

گفتم:

آن شنیدستی که در اقصای غور

بارسالاری بیفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنیادوست را

یا قناعت پر کند یا خاک گور

 

هوشنگ‌خان