حرفهای خودی و بیخودی لوکسهای لاکچری! خدا حفظ کند برخی مسئولین و مدیران و ایضاً دیگرانی که به خوبی توانستهاند مشکل اصلی و اساسی اقتصاد این کشور که متأسفانه ریشه در عادات غلط ما ملت همیشه در صحنه دارد را کشف، استخراج و اعلام کنند. واقعاً اگر ما این گوهرهای نادر را نداشتیم، آخر […]
حرفهای خودی و بیخودی
لوکسهای لاکچری!
خدا حفظ کند برخی مسئولین و مدیران و ایضاً دیگرانی که به خوبی توانستهاند مشکل اصلی و اساسی اقتصاد این کشور که متأسفانه ریشه در عادات غلط ما ملت همیشه در صحنه دارد را کشف، استخراج و اعلام کنند. واقعاً اگر ما این گوهرهای نادر را نداشتیم، آخر و عاقبتمان چه میشد، سالها راه را اشتباه آمدیم، از صبح خروسخوان تا بوق سگ! به جان وزیر و وکیل و رئیس و مدیر و برنامهریز و بودجهبند، غُر زدیم و هر مشکل و معضل و مصیبتی را از طرف ایشان میدیدیم و این بندگان خدا هم تمام وقت در حال پاسخگویی و رفع و رجوع مشکل و مرتفع کردن موانع و توصیههای همینه که هست و خودت بمال و عمر دست خداست، میپرداختند و هریک به فراخور هنر و کفایت و کاردانی و میزان سخنوری و سخندانی و فهم و توان و عُرضه و جُربزه خود، باری از دوش برمیداشتند یا سنگی به پای لنگ میزدند، کمک حال و مرهم درد بودند یا نمک به زخم و دل ریش میپاشیدند، برخی هم که کلاً علیالسویه بودند و حکم ناظر را داشته و بود و نبودشان فرقی نمیکرد!
بگذریم…، داشتم عرض میکردم که واقعاً چرا زودتر از این، کسی پیدا نشد که دست ما را گرفته و از چاه تاریکی و نادانی و توقع و زیادهخواهی در بیاورد، ما ناآگاه مردمی که فکر میکردیم، داشتن یک خودروی معمولی، سقف بالای سر، مسافرت با هواپیما و قطار و سواری، خوردن شیر و لبنیات به میزان کافی، میوه و ترهبار در حد کفایت، گوشت و مرغ به اندازه نیاز، کفش و پوشاک مناسب و درخور و سفر و تفریح هرازچندگاهی و آب و هوای سالم و پاک به اندازه ضرورت و همین قسم امور، خیلی عادی و طبیعی است و حداقل و کف یک زندگی معمولی نباشد، حداکثر در تراز متوسط است! وای بر ما…
یکی نبود به ما بگوید، همشهری، همولایتی، دوست عزیز، داداش، کاکو، دادا، کاکا، برادر، اینها که شما قطار کردی و جزء امورات و نیازهای اولیه و معمولی برای خودت طبقهبندی کردهای، جزء لوکسها و خاصها و سهم و قسمت از ما بهتران است! اگر هم برخی از آنها روزی و روزگاری نهچندان دور، همچین راحت و بیدردسر و بهقول فرمایش جنابتان، خیلی طبیعی و عادی در دسترست بود، از شانس بالا و اقبال بلندت بوده است، وگرنه شماها کجا و این لاکچری بازیها کجا…!
به هرحال ما هم آدم هستیم و حال انسان را داریم! آنقدرها هم از مرحله پرت نیستیم و از اتفاق با سر و وضع و زار و زندگی قدیمیها و جد و آبادمان هم آشنا هستیم، حتی افرادی مثل ما که در دهه پنجاه زندگی سیر و سلوک میکنند، خاطره زندگی در خانه پدریشان بهجز آن سقف بالای سر (که آن هم داستان داشت) بقیه آن وسایل و امکانات لوکس فوقالذکر، یا اصلاً وجود خارجی نداشت و یا همان موقعها هم فرسنگها با زندگی و معیشت عادی و معمول خلقا… ایرانی جماعت فاصله داشت. حتی همین لباسشویی و تلویزیون و تلفن و حتی باورتان نمیشود، برای برخی یخچال و آبگرمکن هم جزء آرزوهای دور از دسترس بود و فکر کردن به آنها هم کلی ذوق و شوق و وصفالعیش، نصفالعیش بود و نوعی شجاعت و بیپروایی حساب میشد، روزگار قدیمیتر که بماند!
من نمیدانم از چه موقع ما اینجوری شدیم، اصلاً چطور این همه تغییر کردیم بدون آنکه متوجه بشویم که پا در بیراهه بدون انتهای پر از چاه و چاله گذاشتهایم، باز هم جای شکرش باقی است که این وسایل غریبه و انتظارات عجیبه و کالا و رفاهیات لوکس و لاکچری وارد زندگی خیلی از ماها نشد و متولیان حواسشان جمع بود که مفت و مسلم، از جرگه انسانهای معمولی و خلقا… ایرانی جماعت، به خیل چهار درصدی و دهک دهمی و مرفهینی که با داشتن ماشین و خانه و رفتن به سفر و تفریح و هواپیماسواری و لبنیات و گوشت و میوهخوری و… میپیوستیم و از یک زندگی عادی و ساده و طبیعی و خودمونی، محروم میماندیم!
هوشنگخان
دیدگاه بسته شده است.