حال و احوال امروز من، حال یک کارمند تازه استخدام شده نابلد ناخوش احوالی را دارد که هر کسی از راه میرسد به او دستور میدهد و این بندهخدا اصلاً نمیداند دنیا دست چه کسی هست و از همه حرف شنوی دارد و هر روز هم هنوز ساعت کاری به پایان نرسیده، باید کلی غُر […]
حال و احوال امروز من، حال یک کارمند تازه استخدام شده نابلد ناخوش احوالی را دارد که هر کسی از راه میرسد به او دستور میدهد و این بندهخدا اصلاً نمیداند دنیا دست چه کسی هست و از همه حرف شنوی دارد و هر روز هم هنوز ساعت کاری به پایان نرسیده، باید کلی غُر و تشر و توبیخ و تنبیه را به جان بخرد چرا که درست به دستورات عمل نکرده است.
یعنی اینجور برایتان بگویم، اینکه عرض کردم، حدیث نفس نبود، بلکه حال و احوال اکثر قریب به اتفاق ما خلقا… ایرانی جماعت است که صبح تا شب از سر و همسر و فرزند و والدین و استاد و مربی و صاحبخونه و کاسب محله و رئیس و همکار و بانک و دارایی و بیمه و بورس و دلال کف بازار و بنگاهی و پشت میز نشسته و یقهسفید و یقه آبی و راننده تاکسی و بیآرتی و مدیر و مسئول و متولی و خلاصه هر کسی که شما بفرمایید در حال شنیدن دستورات بیپایان هستیم، جالبش اینجاست که در این چرخه و دور تسلسل خودمان هم مثل شیر حضور داشته و به هر کسی که زورمان برسد یا فکر کنیم حرف شنوی دارد و دیوار کوتاه است، دستور داده و سیاهه بلند توقع و انتظاراتمان همیشه حی و حاضر است!
حتی اقتصاد و فرهنگ و اجتماع و درس و مدرسه و کسب و کارمان هم دستوری است، میخواهید باور بفرمایید یا نفرمایید، آنقدر دستور دادهایم که خیلی وقتها به جای آنکه کاری انجام دهیم و تلاشی بکنیم، فقط دستور میدهیم، بعد هم که اتفاقی نمیافتد، باز دوباره دستور میدهیم، کلاً دستور دادن را دوست داریم، ظاهراً نتیجه و بازخورد و شدنی و نشدنی و شد و نشدش هم آنقدرها که خود دستور دادن مهم است، مهم نیست.
البته اینها را نگفتم که بگویم دستور چیز خوبی نیست و یا بد است، بلکه منظورمان این است که آقا تا گفتگو و حرف زدن و همکاری و تعامل و همراهی و ملاحظه و مماشات و چانهزنی و مراقبت و مواظبت هست، چرا همهاش میخواهیم با دستور کارها به پیش برود، تدبیر و کاردانی و استنتاج و مداقه و بررسی و تنظیم و برنامهریزی و تبیین و تدوین و موشکافی و کلی چیز دیگر هم میشود جایگزین این جناب دستور شود، که به نظر هوشنگخانی ما به قاعده چند برابر بهتر و اثرگذارتر و نتیجهبخشتر است.
فرزند برای داشتن لباس و کفش و گوشی و قسعلیهذا به پدر و مادر دستور اکید میدهد، پدر و مادر برای درس خواندن در فلان رشته و قطع دوستی با بهمان رفیق و این قسم چیزها باید و نباید میکنند، همسر گرامی از خواستههایی که راهی جز برآورده کردنش نداری، حرف میزند و کاسب و فروشنده با قیمتهایی که همینه که هست و مانند آش خاله است، رجزخوانی میکند، متولیان و مدیران از کارهایی که باید بشود و انجام نشده است، گلهها دارند، بدتر از همه کرور کرور دستور میدهند و باز تکرار در تکرار، جناب دارایی، مالیات دادن را برای کسب و کارها حق مسلم میداند و گرفتنش را برای خودش وظیفهای که از نان شب واجبتر است برمیشمارد، خلاصه یک وضع ناجوری است این اَلمشنگه دستوری بپا شده در این ملک و هر کسی از ظن خود شد یار من!
حتماً شما هم با هوشنگخان (خودمان را میفرماییم) موافقید که بالاخره باید از یک جایی، ترمز این زندگی دستوری کشیده شود وگرنه چارصباحی دیگر یک کرور دستور صادر کن با کرور کرور اقدام و عمل بر زمین مانده و توقعات بیشمار، خفتگیرمان میکند و آنقدر شیر تو شیر و دستور تو دستور میشود که جدا کردن سره از ناسره امری است ناشدنی و محال، معلوم هم نیست چرا با این هزینههای رو به آسمان هفتم نهاده و کم و کسری حقوق و درآمد و معیشت رو به نقصان، همچنان حواسها در پی چشم و همچشمی و لاکچری بازی و زندگی لوکس و شیک و مجلسی است و ایضاً چرا بزرگواران مسئول در حوزههای مختلف سفت و سخت به اتوپیای در غبار مانده دلبسته و وابستهاند!
هوشنگخان
دیدگاه بسته شده است.