با کسب اجازه از محضر شما خوانندگان گرامی، قصد داریم که در چند خودی و بیخودی، دست از سر اقتصاد و معیشت و دولت و مجلس و عزیزان مسئول و متولی برداشته و حواسمان را جمع فرهنگ و اجتماع کرده و ضمن شناسایی افراد سمی و ایضاً کارها و روشهای سمی، بهخاطر بیسوادی، هیچ راه […]
با کسب اجازه از محضر شما خوانندگان گرامی، قصد داریم که در چند خودی و بیخودی، دست از سر اقتصاد و معیشت و دولت و مجلس و عزیزان مسئول و متولی برداشته و حواسمان را جمع فرهنگ و اجتماع کرده و ضمن شناسایی افراد سمی و ایضاً کارها و روشهای سمی، بهخاطر بیسوادی، هیچ راه مقابلهای هم مطرح ننماییم!
البته قبل از شروع، عرض کنیم اینکه ما در اول همین مطلب عرض کردیم «با کسب اجازه از محضر شما خوانندگان گرامی» خودش نوعی سم است، عجالتاً از نوع کماثر که فقط کمی تا قسمتی حال مخاطب را میگیرد و با خودش میگوید، چه موقع شما اجازه گرفتی و چه وقت ما اجازه دادیم که خودمان هم خبر نداریم، بنابراین جا دارد از همین جا ضمن پوزش از محضر باسعادتتان عرض کنیم که ما قصد کردیم، تصمیم گرفتیم و انجام دادیم، مشارکت شما و کسب اجازه و این قسم سوسولبازیها هم منباب خالی نبودن عریضه است و نشان از لوسی و بچهپررویی ما دارد که امید است ببخشید، هرچند نبخشید هم توفیری به حال ما نمیکند!
نمیدانم چرا ولی خیلی دلمان میخواهد این سمشناسی را از آپارتماننشینی و مجتمعهای مسکونی شروع کرده، چون با این روزگار متراکم آپارتماننشینی، یحتمل صدی به نود مخاطبین جزء خیل عظیم مستقر در مجتمعها و بلوکها و آپارتمانهای قوطیکبریتی هستند.
حدود ۲۰ سال پیش، برحسب اتفاق، ما مسئول ستادی یک دپارتمان تحقیق و توسعه شده بودیم که چیزی حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفری کارشناس و کارشناس ارشد و دکتری در رشتههای مختلف فنی در آن حضور داشتند که یک خط در میان هم، کلی اهل علم و دانش و نوآوری بودند، به دلیل شغل شریفمان، بهطور مرتب با این بزرگواران سروکار داشتیم و به لحاظ اینکه تیپ شخصیت و مدل رفتار و منش افراد تحقیقاتی یکجور خاصی است که بهطور معمول و با عموم فرق میکنند، ما هم به ناگزیر فهمیدیم برای اینکه بتوانیم رابطه خوب و مؤثری با این گرامیان داشته باشیم باید سواد خودمان را چند هوا ارتقاء بدهیم، بنابراین گشتیم و گشتیم تا به کتابی با عنوان «مدیریت بر مدیریتناپذیر، مدیریت سازمانهای تحقیقاتی» رسیدیم و فیالفور آن را خریدیم و طی چند روز تمام دویست، سیصد صفحه آن را خوانده و به قاعده چند کلمهای از آن را یاد گرفتیم! و هر وقت هم سر موضوعی گیر میکردیم سری به آن میزدیم و به کم و بیش هم کمک حالمان بود!
البته اینکه آن دپارتمان چه ربطی به آپارتمان و آپارتماننشینی دارد، اصل حرف جنابمان هست زیرا که تا همین چند سال پیش بود که فهمیدیم، به جای آن نویسنده خارجکی کتاب مذکور، باید یک نویسنده داخلی پیدا شود و مدیریت بر مجتمعهای مسکونی را به ملت یاد بدهد که انصافاً این یکی بهمراتب سختتر از هر نوع مدیریتی است، چون بخشی از آپارتماننشینان که جزء همان سمها تشریف دارند، اساساً کسی را به عنوان مدیر قبول ندارند چه رسد که بخواهند حرف کسی را هم گوش دهند یا ندهند!
علیایحال اینکه یا شارژ ندهی و یا چند خط در میان بدهی، همیشه هم غُر بزنی که چرا فلان کمبود و یا بهمان کم و کسری وجود دارد، اینکه در راهپله و آسانسور سیگار بکشی و دودش را بفرستی بهطرف آپارتمان همسایهها، ته سیگار را هم شوت کنی به هر طرفی که میل مبارک میکشد، در ساعت استراحت ظهر و از ساعت ۱۱ شب به بعد تازه یاد موسیقی گوش دادن آن هم با صدای بلند بیفتی، همهمه میهمانان و جفتک چارکش بچهها را کنترل نکنی، در آپارتمان و ورودی مجتمع یا بلوک را با شدیدترین نحو ممکن به هم بکوبی، هر چند روز یکبار هوس شستن ماشین در پارکینگ و استفاده از آب مشترک نمایی، از وقتی که از در واحد بیرون میآیی تا وقتی که داخل آسانسور بشوی، بلندبلند با اهل خانه و حتی فرزند دلبند که ته اتاق دربستهاش نشسته، صحبت کرده و مسائل مهم مملکتی را در میان بگذاری و… مشت نمونه خروار سم و سمیها در این فقره است که مشروح آن را در مطلب بعدی عرض خواهیم کرد!
دیدگاه بسته شده است.