مقدمه‌ای بر فلسفه‌ نظریه‌های مدیریت‌ دولتی‌

به‌ اهتمام: دکتر حسن‌ دانایی‌فرد – دکتر سید مهدی الوانی‌ بخش‌ سوم: مطالعه‌ مدیریت‌ دولتی‌: دغدغه‌های شناخت‌شناسی‌ فصل‌ چهاردهم‌: پدیدارشناسی‌ مبنایی‌ برای‌ نظریه‌های سازمان دولتی‌ تلخیص: سیده هدی شمس‌ مقدمه‌ واژه پدیدارشناسی‌ برای‌ نخستین‌بار در قرن هجدهم‌ میلادی‌ به‌ وسیله‌ یوهان هینریش‌ لامبرت[۱] به‌ کار گرفته‌ شد و وی‌ آن را در بخشی‌ از نظریه‌ […]

به‌ اهتمام: دکتر حسن‌ دانایی‌فرد – دکتر سید مهدی الوانی‌

بخش‌ سوم: مطالعه‌ مدیریت‌ دولتی‌: دغدغه‌های شناخت‌شناسی‌

فصل‌ چهاردهم‌: پدیدارشناسی‌ مبنایی‌ برای‌ نظریه‌های سازمان دولتی‌

تلخیص: سیده هدی شمس‌

مقدمه‌

واژه پدیدارشناسی‌ برای‌ نخستین‌بار در قرن هجدهم‌ میلادی‌ به‌ وسیله‌ یوهان هینریش‌ لامبرت[۱] به‌ کار گرفته‌ شد و وی‌ آن را در بخشی‌ از نظریه‌ شناخت‌ به‌ منظور تمیز بین‌ حقیقت‌ و شبهه‌ یا امری‌ موهوم مورد استفاده قرار داد. این واژه بعداً به‌ وسیله‌ هگل‌ در اثری‌ تحت‌ عنوان «پدیدارشناسی‌ ذهن‌»[۲] به‌ کار رفت‌ و سرانجام، در نوشته‌های ادموند هوسرل[۳] پایه‌گذار پدیده‌شناسی‌ به‌ کار رفت‌ ]دایره‌المعارف بین‌المللی‌ علوم ٦٨:١٩٦٨[ و با نوشته‌های کسانی‌ چون شلر[۴]، هایدگر[۵] و شوتز[۶] متداول شد. نهضت‌ پدیده‌شناسی‌ در شاخه‌ها و شکل‌های‌ مختلف‌ ارائه‌ شده است‌، به‌طوری‌ که‌ برداشت‌ واحد و یکسان از آن بسیار مشکل‌ است‌. اگر آغاز این شیوه تفکر را به‌ ادموند هوسرل نسبت‌ دهیم‌ می‌توانیم‌ دو فکری‌ تقریباً متمایز را در این میان تشخیص‌ دهیم‌، یکی‌ پدیدارشناسی‌ متعالی‌ یا ناب[۷] هوسرل و دیگری‌ پدیدارشناسی‌ وجودی‌[۸] که‌ پیام‌آور آن شوتز می‌باشد.

در این فصل‌، ضمن‌ توصیف‌ پدیدارشناسی‌ به‌طور کلی‌، گرایش‌ بیشتری‌ به‌ سوی‌ تبیین‌ مسئله‌ پژوهش‌های‌ علوم انسانی‌ با توجه‌ به‌ دیدگاه‌های پدیدارشناختی‌ شوتز است‌، زیرا اهتمام شوتز بر آن بود تا پدیدارشناسی‌ را از قلمرو فلسفه‌ به‌ حیطه‌ جامعه‌شناسی‌ بکشاند و از تلفیق‌ نظرات هوسرل و وبر و با بهره‌گیری‌ از فلسفه‌ برگسون[۹] به‌ نظریه‌ای‌ کاربردی‌ برسد، بدین‌‌ترتیب‌، نظریات شوتز در پژوهش‌های‌ علوم انسانی‌ کارسازتر بوده و برای‌ پژوهندگان این رشته‌ قابل‌ استفاده عملی‌تر است‌.

موشکافی‌ بیشتر پدیدارشناسی‌

یکی‌ از مفاهیم‌ که‌ با الفاظ متفاوت اما تقریباً یکسان، توسط‌ علمای‌ پدیدارشناسی‌ عنوان شده، دنیای‌ زندگی‌ هر روزه[۱۰] و دنیای‌ علمی‌ است‌. دنیای‌ زندگی‌ هر روز دنیایی‌ است‌ که‌ انسان به‌ عنوان یک‌ انسان خود را در آن می‌یابد و در هر لحظه‌ از زندگی‌ در آن حضور دارد. بدون توجه‌ به‌ آن که‌ دانش‌ چقدر پیشرفت‌ کرده و چه‌ تغییرات و تحولاتی‌ داشته‌ است‌.

دنیای‌ علمی‌ بنیاد در زندگی‌ روزمره دارد و موضوع آن بحث‌ درباره آدم‌‌ها و اشیای‌ همین‌ دنیاست‌ و از دریچه‌ همین‌ دنیا به‌ آن نگاه می‌شود. ]هسرل ١٩٦٠ [

مفهوم دیگری‌ که‌ در پدیده‌شناسی‌ بدان اشاره شده است‌ «واقعیت‌ اجتماعی»[۱۱] است‌. منظور از واقعیت‌ اجتماعی‌ عینیت‌‌‌ها و اتفاقاتی‌ است‌ که‌ در جامعه‌ رخ می‌دهد و آدم‌‌ها با شعور عادی‌ آن‌‌ها را احساس کرده و درك می‌کنند.

واقعیت‌ اجتماعی‌ همان دنیایی‌ است‌ که‌ همه‌ ما در آن متولد می‌شویم‌، زندگی‌ می‌کنیم‌ و روزی‌ از آن رخت‌ برمی‌بندیم‌. واقعیت‌ اجتماعی‌ هم‌ به‌ این صورت طبیعت‌ و هم‌ به‌ صورت فرهنگ‌ در رابطه‌ بین‌ انسان‌‌ها شکل‌ می‌گیرد و به‌ صورت روابط‌ ذهنی‌ حس‌ و درك می‌شود و در این‌جاست‌ که‌ نقش‌ ارتباطات و زبان اهمیت‌ پیدا می‌کند. ]شوتز ١٩٦٢[ واقعیت‌ اجتماعی‌ از دیدگاه علم‌ نیز خصوصیات و ویژگی‌‌های خاص خود را دارد و تصویر دیگری‌ از این پدیده به‌ دست‌ می‌دهد.

اصولاً در پدیده‌شناسی‌ تحول علوم انسانی‌ به‌ علوم طبیعی‌ نفی‌ شده و هرگونه‌ تلاشی‌ در جهت‌ تعمیم‌ گرایش‌های‌ فیزیکی‌ به‌ روانشناسی‌ انسان و به‌طور کلی‌ علوم انسانی‌، عبث‌ تلقی‌ شده است‌. ناتوانی‌ روش‌های‌ علوم طبیعی‌ در شناخت‌ روان انسان مسئله‌ای‌ نیست‌ که‌ با توسعه‌ روش‌های‌ دقیق‌تر در علوم طبیعی‌ جبران شود. به‌ عبارت دیگر، راه شناخت‌ انسان از راه شناخت‌ طبیعت‌ جداست‌ و باید در روش‌های‌ پژوهش‌ علوم انسانی‌ نوعی‌ فیزیک‌زدایی‌ انجام پذیرد. این تفکر که‌ واقعیت‌ همانا دستاورد تجربیات عینی‌ است‌ و عینی‌ بودن معیار بودن است‌، درست‌ نیست‌.

پیش‌فرض‌های‌ روانشناسی‌، پوزیتیویسم‌ و نسبی‌گرایی‌ که‌ براساس استقراء عینی‌ استوار شده‌اند، قابل‌ قبول نیستند؛ زیرا آن‌‌ها نتایج‌ را از مشاهدات قابل‌ تجربه‌ کسب‌ می‌کنند در حالی‌ که‌ نتایج‌ باید از آگاهی‌ ذهنی‌ انسان که‌ همواره نسبت‌ به‌ هر پدیدهای‌ وجود دارد حاصل‌ شود.

دانش‌ دنیای‌ علمی‌ براساس شواهدی‌ که‌ از دنیای‌ واقعی‌ برگرفته‌ شده شکل‌ گرفته‌ شده است‌.

طبیعت‌ آنگونه‌ که‌ به‌ وسیله‌ دانشمند علوم طبیعی‌ مشاهده و تجربه‌ می‌شود، کشف‌ می‌شود، برای‌ اتم‌، مولکول و الکترون مشاهده و تجربه‌ دانشمند معنایی‌ ندارد. اما زمینه‌های مورد مشاهده دانشمند علوم انسانی‌، یعنی‌ انسان از مشاهده و تجربه‌ معنایی‌ خاص دارد. انسان‌‌ها واقعیت‌های‌ اجتماعی‌ را با ذهن‌ خود و با تغییر و تفسیرهایشان به‌ طرز خاصی‌ تجربه‌ و درك می‌کنند. این افکار، نظرات و برداشت‌های‌ آنهاست‌ که‌ رفتارهایشان را شکل‌ می‌دهد و با طبیعت‌ متفاوت می‌سازد. دانشمند علوم اجتماعی‌ برای‌ درك انسان باید ساختار اندیشه‌ خود را ساختارهای‌ اندیشه‌ و نحوه تفکر او منطبق‌ سازد. بدین‌‌ترتیب‌، ساختار عالم‌ علوم اجتماعی‌ ساختاری‌ ثانویه‌ است‌، ساختار ساختارهایی‌ است‌ که‌ بازیگران در صحنه‌ اجتماعی‌ آفریده‌اند و عالم‌ اجتماعی‌ باید آن‌‌ها را تشریح‌ و تبیین‌ کند.

طبیعت‌گرایان در علوم اجتماعی‌ واقعیت‌ اجتماعی‌ را مسلم‌ و مفروض انگاشته‌ و خود را ملزم به‌ توصیف‌ و تشریح‌ چگونگی‌ آن ندانسته‌اند. در حالی‌ که‌ این فرض که‌ واقعیت‌ این دنیا و زندگی‌ امری‌ مفروض، بدیهی‌ و مسلم‌ است‌ باید موقوف شود و آن را دوباره باید از دیدگاه انسان‌‌ها شناخت‌ و معنی‌ آن‌‌ها را درك کرد.

هدف دانشمند پدیدارشناسی‌ بررسی‌ دنیای‌ موجود نیست‌، بلکه‌ او در پی‌ آن است‌ که‌ دنیای‌ واقعی‌ و جنبه‌های ذهنی‌ آن را بشناسد و درك کند.

با استفاده از ابزار تجربه‌ شناخت‌ علمی‌ صرفاً به‌ شناخت‌ عینی‌ وقایع‌ ختم‌ نمی‌شود، تنها تعیین‌ علت‌ وجودی‌ پدیده‌ها کافی‌ نیست‌، بلکه‌ باید ذات یا ماهیت‌ آن‌‌ها نیز شناخته‌ شود. اول باید بدانیم‌ ذات یا ماهیت‌ یک‌ مسئله‌ چیست‌ بعد می‌توانیم‌ آن را تجربه‌ کنیم‌. ذات یا ماهیت‌ با مفهوم کلی‌ یکی‌ نیست‌. مفهوم کلی‌ از راه استقراء به‌ دست‌ می‌آید و استقراء، آنچه‌ را که‌ میان مجموعه‌ای‌ از وقایع‌ و نمونه‌ها مشترك است‌، احصاء می‌کند در صورتی‌ که‌ ذات ساخته‌های «غیرواقعی» است‌ که‌ علت‌ یا روح امور جزئی‌ است‌. ]فروند ١:١٣٦٢[ ما برای‌ درك دنیای‌ زندگی‌ بشری‌ نیاز به‌ بنیادی‌ جدید داریم‌، درك پدیدارشناختی‌ از زندگی‌ انسان با هدف توضیح‌ و روشن‌ ساختن‌  ساختارهای‌ اصلی‌ زندگی‌ انسان، که‌ خود با آگاهی‌ جهت‌دار آدمی‌ شکل‌ گرفته‌، همراه است‌. حال باید بدانیم‌ که‌ پژوهشگر پدیدارشناسی‌ چگونه‌ می‌تواند وارد صحنه‌ عمل‌ شود.

 

پدیدارشناسی‌ در میدان عمل‌

به‌طور کلی‌، در پدیدارشناسی‌ موضوع دوبخشی‌ بودن انسان بدین‌ معنی‌ که‌ انسان دارای‌ یک‌ بخش‌ کاملاً فیزیکی‌ (قابل‌ بررسی‌ مانند هر عنصر فیزیکی‌) و یک‌ بخش‌ روانی‌ و ذهنی‌ (غیرقابل‌ مشاهده و آزمایش‌ عینی‌) است‌ مردود قلمداد شده است‌. این دو بخش‌ در هم‌ آمیخته‌ و غیرقابل‌ تجزیه‌اند. برای‌ درك انسان، این بازیگر صحنه‌ زندگی‌، نمی‌توان مانند یک‌ مشاهده‌گر خارجی‌ به‌ نظاره او نشست‌ و نمودهای‌ فیزیکی‌ اعمال او را مشاهده کرد، بلکه‌ باید برای‌ معنی‌ و مقصود رفتارهای‌ او اصولی‌ را وضع‌ کرد و او را از دیدگاه خودش درك کرد. عالم‌ پدیدارشناس باید دریابد که‌ انسان چه‌ معنی‌ و مفهومی‌ را در اعمال خود می‌یابد و رفتارهای‌ خود را چگونه‌ تعبیر و تفسیر می‌کند.

در اینجا مفهوم «درك و فهم»[۱۲] در پدیدارشناسی‌ مطرح می‌شود که‌ رکن‌ اصلی‌ آن را در شناخت‌ واقعیت‌های‌ اجتماعی‌ می‌توان یافت‌. درك و فهم‌ فرایندی‌ پیچیده و در عین‌ حال همگانی‌ است‌ که‌ از طریق‌ آن همه‌ ما در زندگی‌ روزمره خود رفتار‌‌ها و اعمال خویش‌ و دیگران را می‌فهمیم‌، تعبیر و تفسیر می‌کنیم‌. سؤال اصلی‌ در درك و فهم‌ آن است‌ که‌ این فرایند چگونه‌ امکان‌پذیر می‌گردد.

در اینجا باید یادآور شد که‌ مفهوم درك و فهم‌ را از دو زاویه‌ می‌توان در نظر گرفت‌ یکی‌ درك و فهمی‌ که‌ همه‌ انسان‌‌ها در زندگی‌ وقایع‌ را دریافت‌ می‌کنند و دیگری‌ درك و فهم‌ عالمانه‌، یعنی‌ درکی‌ که‌ دانشمند پدیدارشناس از چگونگی‌ درك آدم‌‌ها از وقایع‌ کسب‌ می‌کند. بدین‌ ترتیب‌، درك عالمانه‌ فهمی‌ ثانویه‌ است‌ که‌ از طریق‌ آن پژوهشگر می‌کوشد تا فرایند اولیه‌ درك مردم را بفهمد. هدف درك ثانویه‌ آن است‌ که‌ نمونه‌ یا مدل ایده‌آل[۱۳] درك مردم در زندگی‌ روزمره آنان آشکار شود.

عالم‌ پدیده‌شناس برای‌ آن که‌ ساختار واقعیت‌های‌ اجتماعی‌ را به‌ صورتی‌ عینی‌ بفهمد و یک‌ نظریه‌ قابل‌ سنجش‌ از ساختارهایی‌ که‌ مفهومی‌ ذهنی‌ دارند طراحی‌ کند باید مدلی‌ ایده‌آل بنا کند. او در فهم‌ و درك واقعیت‌های‌ اجتماعی‌ سه‌ نوع فعالیت‌ انجام می‌دهد: اول، مانند هر انسان عادی‌ دیگری‌ در تعبیر و تفسیر وقایع‌ زندگی‌ روزمره شرکت‌ می‌کند. دوم، وی‌ به‌ عنوان یک‌ عالم‌ در مجموعه‌ علما تعبیر و تفسیرهای‌ عالمانه‌ای‌ دارد و در ارتباط با دیگر همکارانش‌ برداشت‌های‌ خاص خود را دارد. سوم او به‌ عنوان یک‌ پژوهشگر، زندگی‌ روزمره را در قالب‌ ساختاری‌ نظری‌ دریافته‌ و برای‌ خود نظریه‌ها و فرضیاتی‌ در درك این زندگی‌ دارد.

در پدیدارشناسی‌ موضوع «وجود» دیگر انسان‌‌ها از زندگی‌ روزمره منتج‌ نمی‌شود، بلکه‌ وجود آن‌‌ها زندگی‌ روزمره را می‌سازد. بنابراین‌، پدیدارشناسی‌ زندگی‌ روزمره نمی‌خواهد وجود دیگران را اثبات کند بلکه‌ با چگونگی‌ تعبیر و با طرق پیچیدهای‌ که‌ بشر هم‌نوعان خود را درك می‌کند و با آن‌‌ها برقرار می‌کند سروکار دارد ]شوتز ٦٤:١٩٦٣[ شاید برای‌ وضوح مطلب‌ این تعبیر کارساز باشد که‌ هرگاه قانونی‌ داشته‌ باشیم‌، با از میان رفتن‌ مودر تجربه‌ قانون از میان نمی‌رود. هرگاه تمام اجسامی‌ که‌ تحت‌ تأثیر قوه جاذبه‌اند نابود شوند، قانون جاذبه‌ از بین‌ نمی‌رود و فقط‌ امکان کاربرد عملی‌ خود را از دست‌ خواهد داد. پس‌ قانون جاذبه‌ در حقیقت‌ درباره هستی‌ جرم‌هایی‌ که‌ تحت‌ تأثیر این قانون هستند چیزی‌ نمی‌گوید، بلکه‌ فقط‌ بیانگر آن امری‌ است‌ که‌ در این جرم‌‌ها به‌ عنوان جاذبه‌ اتفاق می‌افتد.]فروند ١٢٦:١٣٦٢[

برای‌ برخورد پدیدارشناختی‌ با جامعه‌ و انسان سه‌ نوع بررسی‌ و پژوهش‌ ضرورت دارد. در ابتدا باید مفاهیم‌ اولیه‌ اساسی‌ مورد کاربرد پدیدارشناسی‌ به‌گونه‌ای‌ روشن‌ و واضح‌ شناخته‌ شوند. در قدم بعدی‌ باید برای‌ درك، شناخت‌ پویایی‌، ساختار دنیای‌ روزمره زندگی‌ با طبقه‌بندی‌ و طرح وجوه ممیزه اقدام شود و سرانجام باید این طبقه‌بندی‌‌‌ها و طرح‌‌ها برای‌ پژوهش‌ در مورد پدیده‌های اجتماعی‌ و انسانی‌ به‌ کار گرفته‌ شوند.

 

چند مفهوم برای‌ پدیدارشناسی‌

مسئله‌ «معنی»[۱۴] در پدیده‌شناسی‌ بسیار مهم‌ است‌ و در طول زندگی‌ و ضمن‌ تجربیات مختلف‌ فرد، معنای‌ خاص او شکل‌ می‌گیرند. اصولاً ممکن‌ است‌ فرد دنیا را به‌ صورت امری‌ قطعی‌ و مسلم‌ از نظر معنی‌ فرض کند و آن را همچنان که‌ هست‌ بپذیرد یا ممکن‌ است‌ نگاه خود را به‌ عمل‌ آگاهانه‌ دریافتن‌ معنی‌ متوجه‌ سازد و دنیا را نه‌ در حالت‌ بودن، بلکه‌ به‌ صورت پدیدهای‌ در حال شدن و برآمدن بپذیرد. به‌ هر حال، در پدیدارشناسی‌ «معنی»، حاصل‌ نگریستن‌ و تعمق‌ آگاهانه‌ فرد به‌ تجربیات خویش‌ است‌.

برای‌ دریافت‌ تفاوت معنای‌ ذهنی‌ و معنای‌ عینی‌ باید تفاوت رفتار[۱۵] و کنش‌[۱۶] و تجربه‌ را دریابیم‌. اگر بخواهیم‌ این سه‌ مفهوم را در یک‌ قالب‌ سلسله‌ مراتبی‌ بیان کنیم‌ ابتدا تجربه‌، بعد رفتار و در انتها کنش‌ قرار می‌گیرد.

به‌طور خلاصه‌، تجربه‌ احساس آدمی‌ را بیان می‌کند در حالی‌ که‌ رفتار تجربه‌‌ای آگاهانه‌ و معنادار است‌. اصولاً سخن‌ گفتن‌ از کنش‌ بدون در نظر گرفتن‌ معنای‌ آن بی‌حاصل‌ است‌. معنا در کنش‌ یک‌ معنای‌ ذهنی‌ است‌ که‌ به‌ آگاهی‌ فرد مربوط می‌شود و در تصور او موجود است‌، زیرا هم‌ چنان که‌ اشاره شد کنش‌ هنوز تحقق‌ نیافته‌ است‌، اما در عین‌ حال معنا نیز پس‌ از تحقق‌ کنش‌ به‌ صورت عینی‌ نشان داده خواهد شد.

مفاهیم‌ تجربه‌، رفتار و کنش‌ و معنی‌ نهفته‌ در آن‌‌ها همه‌ به‌ صورت فردی‌ مطرح بودند. حال اگر آن‌‌ها را در موقعیتی‌ اجتماعی‌ و در بین‌ اشخاص مختلف‌ مطرح کنیم‌ به‌ مفهوم ذهنیت‌ بین‌ ذهنی‌[۱۷] می‌رسیم‌. هر فرد در هر لحظه‌ از زندگی‌اش با تجربه‌های جدید بر اگاهی‌ خود می‌افزاید، اما این تجربه‌اندوزی‌ تکی‌ و انفرادی‌ نیست‌ و در خلأ صورت نمی‌پذیرد، بلکه‌ در میان سایر افراد و با سایرین‌ بوده و در خلال تأثیر و تأثر متقابل‌ با ذهنیت‌ آنان شکل‌ می‌گیرد. با سایر اذهان در ارتباط بودن امری‌ است‌ که‌ ذهنیت‌ انسان نمی‌توند از آن فارغ باشد. تحلیل‌ رفتار و کنش‌ باعث‌ می‌شود دریابیم‌ که‌ ما به‌طور مستمر و دایم‌ به‌ تجربیات خود به‌طور عینی‌ و ذهنی‌ معنا می‌بخشیم‌. ما برای‌ این منظور از یک‌ طرح تعبیری‌ – تفسیری‌ استفاده می‌کنیم‌ که‌ جنبه‌ فردی‌ ندارد، بلکه‌ اجتماعی‌ است‌ و در اثر ارتباط با اذهان دیگران شکل‌ می‌گیرد. اعمال ما در مجموعه‌های انسانی‌ رخ می‌دهند و نه‌ تنها اعمال و رفتار خود را بلکه‌ آن‌‌ها را در ارتباط با اعمال و رفتار دیگران تعبیر و تفسیر می‌کنیم‌. رابطه‌ متقابلی‌ بین‌ طرقی‌ که‌ فرد اعمال خود و دیگران را تعبیر می‌کند وجود دارد، بنابراین‌، اگر بخواهیم‌ طرح تعبیری‌ – تفسیری‌ را که‌ یک‌ فرد به‌ وسیله‌ آن به‌ تجربیات خود معنا می‌دهد درك کنیم‌ باید نه‌ تنها طرح ذهنی‌ او را بیابیم‌، بلکه‌ باید آن را در رابطه‌ با روابط‌ اجتماعی‌ نیز در نظر آوریم‌. براساس این مفاهیم‌ اصلی‌ یعنی‌ تجربه‌، رفتار و کنش‌ و روابط‌ بین‌ ذهنیتی‌ می‌توان زندگی‌ روزمره را در جامعه‌ شناخت‌ و آن‌‌ها را از لحاظ پدیدارشناسی‌ بررسی‌ کرد.

 

شناخت‌ دنیای‌ زندگی‌ روزمره

برای‌ انسان آگاه که‌ در زندگی‌ روزمره‌اش با دیگران روابط‌ متقابل‌ و مراودات دو جانبه‌ای‌ دارد همه‌ تفسیرهایی‌ که‌ از این دنیا به‌ عمل‌ می‌آورد براساس اندوخته‌های تجربی‌ قبلی‌ او از زندگی‌ و آنچه‌ از دیگران به‌ وی‌ رسیده انجام می‌پذیرد. این تجربیات به‌ شکل‌ دانش‌ موجود جلوه می‌کند و به‌ عنوان مرجعی‌ برای‌ شناخت‌ به‌ کار می‌رود و هر انسانی‌ با کوله‌باری‌ از دانش‌ و ارزش و اعتقادات با زندگی‌ مواجه‌ می‌شود و آن را به‌گونه‌ای‌ خاص تعبیر می‌کند.

پدیدارشناسی‌ انسان را محور شناخت‌ انسان و واقعیت‌ اجتماعی‌ قرار می‌دهد و دانش‌ او را در تعامل‌ و رابطه‌ با دنیا، اساس شناخت‌ آگاهی‌ می‌داند. اگر چه‌ همان‌گونه‌ که‌ اشاره شد، اندوخته‌های دانش‌ آدمی‌ به‌طور دائم‌ در حال تحول و دگرگونی‌ است‌، اما می‌توان ساختار معینی‌ را برای‌ دانش‌ او در نظر گرفت‌ و قالب‌های‌ خاصی‌ را در این زمینه‌ به‌ وجود آورد.

زندگی‌ روزمره دارای‌ ابعاد مختلفی‌ است‌ که‌ در شناخت‌ آن باید به‌ خصوصیت‌ بین‌ ذهنیتی‌ آن توجه‌ کرد. اولین‌ جنبه‌ روابط‌ چهره به‌ چهره است‌ که‌ موجب‌ می‌شود ما ضمن‌ رابطه‌ با یکدیگر در آگاهی‌های‌ هم‌ دخیل‌ و سهیم‌ شویم‌.

جنبه‌ دیگری‌ از زندگی‌ روزمره در روابط‌ غیرحضوری‌ شکل‌ می‌گیرد در رابطه‌ رودررو شما در مقابل‌ من‌ حضور داشتید و ما با یکدیگر در تجربیاتی‌ که‌ رخ می‌داد شریک‌ بودیم‌ یکدیگر را مستقیماً درك می‌کردیم‌. اما در روابط‌ غیرحضوری‌ شما در برابر من‌ نیستند و من‌ شما را بر اساس روابطی‌ که‌ قبلاً بین‌ ما بوده درك می‌کنم‌.

جنبه‌ دیگر ذهنی‌ در زندگی‌ روزمره شناخت‌ دنیاهای‌ دیگری‌ مانند دنیا رویا‌‌ها و تخیلات و آرزوهاست‌ که‌ هر انسانی‌ آن‌‌ها را تجربه‌ می‌کند و این تجربه‌ در شناخت‌ او نسبت‌ به‌ این دنیا اثر می‌گذارد. برداشت‌ آدمیان از آن دنیا‌‌ها و نحوه دیدن آن‌‌ها باید در درك پدیدارشناختی‌ مدنظر پژوهشگر قرار گیرد. بدین‌ ترتیب‌، شناخت‌ و بررسی‌ رفتار انسان و دنیای‌ اجتماعی‌ نه‌تنها به‌ بررسی‌ پدیدارشناختی‌ دنیای‌ روزمره، بلکه‌ به‌ در نظر گرفتن‌ جنبه‌های مختلف‌ آن چگونگی‌ تأثیر آن‌‌ها بر واقعیت‌های‌ اجتماعی‌ نیاز دارد. به‌ علاوه، پویایی‌ زندگی‌ آدمی‌ نیز باید همواره در نظر باشد. باید به‌ یاد داشت‌که‌ شناخت‌ ما از این دنیا جنبه‌ ایستا ندارد و دائماً در تحول و تغییر است‌. همچنان مقوله‌ شناخت‌ دستخوش دگرگونی‌ است‌، نظرگاه‌های ما نیز در طول روز یا حتی‌ ساعت‌ نسبت‌ به‌ قبل‌ تغییر پیدا می‌کند.

 

ساخت‌ مدلی‌ نمونه‌ (انسان واره) برای‌ شناخت‌ انسان

نظریه‌پرداز پدیدارشناس، باید بکوشد تا طرحی‌ از زندگی‌ روزمره بسازد که‌ با واقعیات زندگی‌ همخوانی‌ داشته‌ باشد و با پژوهش‌ علمی‌ قابل‌ سنجش‌ و اثبات یا رد باشد. اما باید توجه‌ داشت‌ که‌ این مدل یک‌ نمونه‌ است و لزوماً نمی‌تواند مانند یک‌ آیینه‌ همه‌ انسان‌‌ها را در خود نشان دهد. این مدل به‌ مجسمه‌ای‌ می‌ماند که‌ به‌ یمن‌ خلاقیت‌ نظریه‌پرداز ساخته‌ و پرداخته‌ شده و وجود یافته‌ است‌.

به‌طور کلی‌، ما نمی‌توانیم‌ یک‌ پدیده اجتماعی‌ را درك کنیم‌ مگر آن را به‌ فعالیت‌های‌ انسان‌هایی‌ که‌ آن را به‌ وجود می‌آورند تجزیه‌ کنیم‌ و انگیزه انجام دادن آن‌‌ها را دریابیم‌. به‌ عبارت ساده‌تر، اگر ما بخواهیم‌ پدیده اجتماعی‌ را درك کنیم‌ نمی‌توانیم‌ آن را جدای‌ از انگیزه‌ها، اهداف و اعمال انسان‌‌ها در نظر بگیریم‌ و بررسی‌ کنیم‌.

در این جا باید به‌ دو نوع انگیزه اشاره کنیم‌. یکی‌ از انگیزه‌های‌ «علّی»[۱۸] یا غرضی‌ و دیگر انگیزه‌های «واقعی»”[۱۹]. مثلاً اگر بگوییم‌فردی‌ به‌ منظور به‌ دست‌ آوردن پول مرتکب‌ قتل‌ شده انگیزه «علی»” و منظوری‌ او را بیان داشته‌ایم‌، یعنی‌ وی‌ برای‌ یا به‌ دلیل‌ کسب‌ پول به‌ آن عمل‌ زده است‌. اما اگر بگوییم‌ علت‌ ارتکاب به‌ قتل‌ اثرات نامطلوب تربیت‌ خانوادگی‌، ارتباط با دوستان و آشنایان ناباب بوده است‌ انگیزه «واقعی» و اصلی‌ او را ذکر کردهایم‌. همانگونه‌ که‌ از مثال‌‌ها برمی‌آید انگیزه «علی» معطوف به‌ آینده و انگیزه واقعی‌ منتج‌ از گذشته‌ است‌.

پدیده‌های اجتماعی‌ تنها زمانی‌ قابل‌ درك خواهند شد که‌ به‌ فعالیت‌های‌ انسانی‌ تحویل‌ شوند و فعالیت‌های‌ انسانی‌ نیز زمانی‌ قابل‌ درك خواهند بود که‌ انگیزه‌های آن‌‌ها شناخته‌ شوند. بدین‌ترتیب‌، در بررسی‌های‌ پدیدارشناختی‌ باید هر دو نوع انگیزه را به‌ خوبی‌ شناخت‌ در ساختن‌ مدل‌‌ها از آن‌‌ها بهره گرفت‌.

 

دیدگاه پدیدارشناسی‌ در مورد سازمان

در خاتمه‌ فصل‌، اشاره مختصری‌ به‌ دیدگاه پدیدارشناسی‌ در مورد سازمان داریم‌ تا به‌طور اجمالی‌ رابطه‌ این شیوه شناخت‌ و نحوه بررسی‌های‌ سازمانی‌ روشن‌ شود. همان‌گونه‌ که‌ انتظار می‌رود پدیدارشناسی‌ برخورد متداول با نظریه‌های سازمان و مدیریت‌ دولتی‌ را برخوردی‌ سست‌ و تردیدآمیز می‌خواند. این پیش‌ فرض که‌ سازمان‌ها به‌ عنوان واقعیت‌ ملموس، مستقل‌ از کسانی‌ که‌ با آن‌‌ها در ارتباط‌اند امکان وجود خواهد داشت‌، پیش‌فرضی‌ خطاست‌. سازمان‌ها با عمل‌ انسان‌‌ها درآمیخته‌ و با ذهنیت‌ آنان عجین‌ شده‌اند به‌‌گونه‌ای‌ که‌ برای‌ شناخت‌ آن‌‌ها باید به‌ ماهیت‌ سازمان در ذهن‌ انسان‌‌ها و لحظه‌ای‌ که‌ این ادراك واقع‌ شده توجه‌ داشت‌.

 

 

[۱] Johann Heinrich Lambert

[۲] Phenomenologie des Geistes “phenomenology of mind

[۳] Edmund Husserl

[۴] Sheller

[۵] Heidegger

[۶] Schutz

[۷] Transcendendental or pure phenomenology

[۸] Existential phenomenology

[۹] Bergson

[۱۰] Lebenswelt (life – world)

[۱۱] Social reality

[۱۲] Versthen

[۱۳] در ساخت مدل يا نوع ايده‌آل Ideal Type بايد از طريق بررسی و استنتاج يك سلسله پديده‌ها اقدام كرد و از نيروی خلاقیت بهره گرفت تا به الگويی رسيد كه اگر چه در برخورد با پديده‌ها مصداق كامل ندارد، اما در بررسی آن‌‌ها ابراز مفيد و كارساز است. مفهوم «آونگ ايده‌آل» در روش تحليلی گاليله و «بوروكراسی ايده‌آل» در كار وبر نمونه‌هايی از ساخت اين گونه مدل‌‌ها می‌باشند.

[۱۴] Meaning

[۱۵] Behaviour

[۱۶] Action

[۱۷] Intersbjectivity

[۱۸] In – order – to motive

[۱۹] Genuine because – motive