بودن یا نبودن!

جناب شکسپیر در نمایشنامه هملت، همچین بفهمی، نفهمی همه کاسه و کوزه‌ها را بر سر بودن یا نبودن انداخته و فرمایش کرده‌اند که هرچه بر سر ما انسان‌ها می‌آید زیر سر همین افکار و رفتارمان است، نتیجه قبول کردن، همراه بودن و نبودن، بلد بودن و مقابله کردن و همدل بودن، جسور و ترسو بودن، […]

جناب شکسپیر در نمایشنامه هملت، همچین بفهمی، نفهمی همه کاسه و کوزه‌ها را بر سر بودن یا نبودن انداخته و فرمایش کرده‌اند که هرچه بر سر ما انسان‌ها می‌آید زیر سر همین افکار و رفتارمان است، نتیجه قبول کردن، همراه بودن و نبودن، بلد بودن و مقابله کردن و همدل بودن، جسور و ترسو بودن، پیگیر و پشتکار داشتن یا نداشتن و از همین قسم چیزهاست و به ما یک پیام شیک و مجلسی می‌دهد که بالاخره این دنیا محل انتخاب است، هر روز و هر ساعت و دَم به دَم، انتخابی که هر کدام از آن‌ها ما را در قامت بودنی و یا کسوت نبودنی، فرو می‌برد و جمع این بایدها، بودن‌ها، نیست‌ها و نبودن‌ها که در هر قدمی ناگزیر به انتخاب یکی از آن‌ها هستیم، گذشته و حال و آینده ما را می‌سازد که بزرگان گفته‌اند، انسان‌ها چیزی نیستند جز نتیجه افکار و رفتارشان!

البته در کنار این شاهکار کم‌نظیر ادبی، که لااقل برای فهم هوشنگ‌خانی ما، فاخر و دور از دسترس است، یک عبارت ملموس و خودمانی منِ ساده‌دل فهم هم وجود دارد که می‌گوید وقتی نمی‌دانی یا بلد نیستی که باید چه کار کنی که بهتر و اصولی‌تر است، بهترین کار این است که هیچ کاری انجام ندهی! بماند اینکه آدمی به جایی برسد که بفهمد نمی‌داند، خودش دست یافتن به مدارج و مراحل بالاست، برای همین این همه مدعی وجود دارد که «الف» را به بیابان دیده‌اند و «ب» را به درخت! که ابن‌سینا می‌فرماید، تا بدان جا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم!

واقعیتش این است که از کار بعضی‌ها سر در نمی‌آوریم، خب برادر من کاسبی بلد نیستی، نرو دنبال کسب و کار که آخرش بشود ورشکستگی، در جهان ارز و طلا و رمزارز و سهام، اصول و قواعد بازی را نمی‌دانی و مرجع علمی‌ات چند کانال و وب‌سایت است، قدم در آن نگذار سرمایه خودت و خانواده را به باد نده، مسئولیت و میز و صندلی، احرازش از حد و اندازه و سواد و تجربه و تخصص جنابتان بالاتر و بزرگتر است، قبول نکن، حالا به خواهش و التماس دیگران و نه میل و رغبت خودت قبول کردی! دو تا آدم صاحب‌نظر کاربلد کنار خودت نگه دار، بالاخره هر کسی را بهر کاری ساخته‌اند، حالا این وظیفه و شغل نشد، کار و پیشه‌ای دیگر، چیزی که کم داریم آدم اهل کار!

نمی‌دانم چرا اوضاع، جور ناجوری است، در آن گوشه دنیا طنزپرداز قهاری، دل از زندگی شسته و عطا و شیرینی‌‌اش را به لقای غربت و دور بودن از مام‌میهن، بخشیده و خود را از دار دنیا راحت کرده و دل دوستان و علاقه‌مندان را پُر خون کرده، در این سو، هدیه ویژه شده است یادآوری مرگ و کفن روبان‌پیچ شده و گواهی فوت مصور به تصویر میهمان بهت زده!

کمی شادی، کمی حرف‌های خوب، انرژی مثبت، اندکی تعامل و همدلی، یک بغل آرامش و رواداری، این دیگر چه روزگار کج‌مراد بداندیشی است که در آن گرفتار شده‌ایم، ما که زبانمان الکن، ریه‌هایمان مازوت‌اندود و جیب‌مان سرشار از هیچ شده است، بماند که همچنان پنجره امیدمان باز و روشنایی افق برایمان چشم‌نواز است، ولی هر لحظه بیم آن داریم که این نیز رویای شیرینی است که کابوس تلخی در پی آن است.

نمی‌دانم چرا نوشته امروز اینقدر تلخ و بی‌خودی از آب درآمد، هرچه هم زور می‌زنیم به راه راست هدایتش کنیم، باز تلخی روزگار، شیرینی زبان قلم را به ناکجاآباد برده و دستمان را در پوست گردو می‌گذارد! چاره‌ای نیست، حالا امروز را به تلخی بگذرانید، راه دوری نمی‌رود. دور هم شد، بالاخره برمی‌گردد!

راستی تا یادمان نرفته عرض کنیم که دل ما مردم دریایی است، کمی بداحوالی اوضاع رنجورمان کرده و برخی‌هایمان را به بی‌انصافی در خرید و فروش و معامله و معاشرت، کشانده است، عزیزان متولی، حال نظارت و کنترل و طرح و برنامه و اجرا و مدیریت‌شان را خوب کنند، ما از خوب هم خوب‌تر خواهیم شد!