حرفهای خودی و بیخودی راه راست رفتن سخت است! اجازه بدهید قبل از هر چیز این شعر جناب سنایی غزنوی را با هم مرور کنیم تا بعد ببینیم خدا چه میخواهد! میفرماید، ابلهی اشتری دید به چرا، گفت نقشت همه کژست چرا؟ گفت اشتر که اندر این پیکار، عیب نقاش میکنی هشدار در […]
حرفهای خودی و بیخودی
راه راست رفتن سخت است!
اجازه بدهید قبل از هر چیز این شعر جناب سنایی غزنوی را با هم مرور کنیم تا بعد ببینیم خدا چه میخواهد!
میفرماید، ابلهی اشتری دید به چرا، گفت نقشت همه کژست چرا؟ گفت اشتر که اندر این پیکار، عیب نقاش میکنی هشدار در کژیام مکن به نقش نگاه، تو زمن راه راست رفتن خواه زشت و نیکو به نزد اهل خرد، سخت نیک است از او نیاید بد…، البته این شعر که عرض کردیم آنچنان مربوط و شبیه به حال و احوال برخی از ملت همیشه در صحنه نیست و تومانی، ۹ ریال با این برخیها که عده آنها کم نیست، خیلی خیلی هم زیاد نیست، توفیر دارد.
قصه از این قرار است که در روزگاری زندگی میکنیم که عدهای خیلی شیک و لوکس و مجلسی، تیپ میزنند، لفظ قلم و آدم حسابیطور، صحبت میکنند، همانند اهل خرد و فرهیخته، حرفهای خوشگل خوشگل میزنند، از عدالت و مساوات و حق و انصاف قصیدهها میخوانند و از رانت و باندبازی و کارچاق کنی و حقخوری و این قسم چیزها، مرثیهها میخوانند و در یک کلام در ظاهر مثل گل هستند، هلو، حلوای تنتنانی، اما تا دلتان بخواهد باطنی پلشت و پشتهم انداز و دور زن و شتیلبگیر و سودجو و لافزن و… دارند که انگار شعر حکیم سنایی را با گوش جان شنیدهاند و آنچنان خود را مصداق وارونه آن کردهاند که هر آشنا و بیننده و اهل دلی را مبهوت هنرنمایی خود میکنند!
راستش را بخواهید امروز میخواستیم در این باره حرف بزنیم که اوضاع جوری شده است که برای آنکه تولیدکننده، تولید کند؛ سازنده، بسازد؛ توزیعکننده، توزیع کند؛ مشتری بخرد، فروشنده بفروشد و ارائهکنندگان خدمات فنی و غیرفنی و تخصصی و عمومی، خدمت ارائه نمایند، هزار راه سهلالوصول و بزرگراه پرسود و منفعت در جلوی پایش هست که هیچ کدام، (یعنی به ضرسقاطع، هیچکدام!) راه درست و اخلاقی و مشروع و عرفی و انسانی و سلامت، نیست و اگر باشد یکی، دو راه پرپیچ و خم شوسه و کورهراه مالرو و سنگلاخ بر لب پرتگاه وجود دارد که خصوصیات فوقالذکر را دارد که صدی به نود هم به بنبست و تنگنا و مصیبت و ورشکستگی و سردرگمی و علافی میانجامد و راه به جایی نمیبرند.
یعنی اینجور برایتان بگویم که اگر نتوانی بیراه را از راه تشخیص بدهی، دست به جیب نباشی، برایت حق و حقوق دیگران معنی داشته باشد، کمفروشی و گرانفروشی را دوست داشته، نداشته باشی، علاقه وافری به غش در معامله از خود نشان ندهی، مثل ریگ (فت و فراوان) دروغ نگویی و همانند نان و پنیر قسم نخوری، باید عرض کنم خدمتتان که کلاهتان پسمعرکه است، آن هم تا بروی آن را پیدا کرده و بیایی سرخط، دیگران ۳بههیچ جلو افتادهاند و فرسنگها تو را جا گذاشته و رفتهاند. آن هم چه رفتنی!
به هرحال درست است که در خیلی از جاها، خیلی از چیزها، سرجایش نیست و در این بازار مکاره و هنگامه شیرتوشیری، هر کسی ساز خودش را میزند و سربالا رفتن آب به ابوعطا خواندن قورباغه منجر شده است، ولی اینکه اولاً جنابمان و جنابتان و در ثانی آن عزیزان مسئول و متولی و مربوط، حل مشکل را از خودمان شروع نمیکنیم و قدم به قدم و نرم نرم، ناخالصی و آفت و آویزون و مفتخورها را از دور و اطرافمان پالایش نمیکنیم و کار را به ایشان سخت نمیگیریم و ایضاً گرانفروش و کمفروش و بدعهد را به بیمحلی و نخریدن و اعتراض و پیگیری، تنبیه و نقرهداغ نمیکنیم، هر روزمان شده است بدتر از دیروز.
درست است که از قدیم گفتهاند اگر با پا راه بروی کفش پاره میشود و اگر با سر راه بروی کلاه و در این دوره و زمانه راه راست رفتن، آن هم در کسب و کار و معامله و معاشرت سخت است، ولی یک قدم با راستی و درستی، شرف دارد به کیلومترها مسیر رفته با دغلکاری و ناراستی…!
هوشنگخان
دیدگاه بسته شده است.