حرفهای خودی و بیخودی برق برف است و آفتاب تموز! وقتی روز کوتاه و شب بلند است، سرما غالب شود و برای دفع شر سرما، گرمایش لازم است و از برای آن، گاز مورد نیاز و چون وظیفه دیگر گاز، تولید برق است، ایجاد گرما و تولید برق با هم جمع نشود که بزرگان […]
حرفهای خودی و بیخودی
برق برف است و آفتاب تموز!
وقتی روز کوتاه و شب بلند است، سرما غالب شود و برای دفع شر سرما، گرمایش لازم است و از برای آن، گاز مورد نیاز و چون وظیفه دیگر گاز، تولید برق است، ایجاد گرما و تولید برق با هم جمع نشود که بزرگان گفتهاند «۱۰ درویش در گلیمی بخسبند و ۲ پادشاه در اقلیمی نگنجند» بنابراین با آمدن این یکی، آن یکی رفتنی است و با آمدن آن یکی، این یکی و چون با ضرب و زور هر دو در یک زمان حاضر شوند، آلودگی و دود و دم بر آسمان پدیدار شده و ریهها گرفتار شوند!
در گذر روزگار و توالی روز و شب و بعد از اعتدال زمین و زمان، آرام آرام روزها غالب شده و شبها کوتاه بیایند بهقدری که جناب خورشید چنان بر فرق سر تابش بگیرد که انگار تموز است که زودتر از راه رسیده و گرمای سوزان است که میانبر زده و سریعتر خود را به ایرانشهر رسانده است و ساز بیدادی را کوک کرده و خلقا… را رنجور و از آنجا در این میانه، مصرف برق فزونی گیرد و یک در میان نیروگاهها که در کشاکش اورهال و کمبود آب پشت سد، حالشان نامیزان است، تولید برقشان به میزان مصرف نرسد و خاموشی از راه رسد، آن هم با چنان کبکبه و دبدبهای که جمیع خلقا… خوف کنند که اگر بهارمان این است وای به حال تابستان!
آری اینگونه است برادر که برق رفتنی است و در کسی که به آن دل ببندد در خسران که گفتهاند برق برف است و آفتاب تموز، اندکی مانده به ما نرسیده هنوز! اما در این هنگامه، دلهرهآورتر از رفتن برق و خاموشی شهر و صنعت و کار و زندگی، شنیدن حرفهای از جنس طلای برخی مسئولین و متولیان گرانسنگ است، عدهای که همچنان وعدههای شیرین میدهند و تابستان پر از نور و برق و گذر از پیچ حساس و مقطع تاریخی خبر میدهند و عدهای دیگر، ملت همیشه در صحنه را به نوستالژیهای قدیم آفتابه و بادبزن رجوع میدهند و یادآوری میکنند که یاد باد آن روزگاران یاد باد که استر و اشتر رهوار کم خرج، مصیبت خودروهای گران بد صورت حلبی سیرت را از زندگی مان دور کرده بود و قدر نمیدانستیم!
عجالتاً صنعت در شهرکهای صنعتی روبه افول است و لااقل سی، چهل درصدی از فرصت زمان موجود، در غیاب برق، از دست میرود و سرمایهها میلشان به رفتن به کف بازار طلا و ارز و رمز ارز هر روز بیشتر از قبل میشود، کسی هم عین خیال مبارکش نیست و بعضاً فرمایش میشود که همین تشریففرمایی چند ساعته هم غنیمت است که قدرناشناسی، خسران ابدی در پی دارد!
برق خانگی را هم که نمیدانم چه عرض کنم، هر روز و به کم و بیش بر طبق برنامه، رخصت طلبیده و یکی، دو ساعتی برای خودش غیب شده و شنیده میشود که به یللی تللی پرداخته و از این منطقه به آن منطقه سرک کشیده و روی روح و روان خلقا… سوهان میکشد. بماند که این برنامه و آن یکبار در روز هم آنچنان اعتباری ندارد و یک روز بیرش میگیرد و تماموقت در خدمت قامت راست کرده و خبردار میایستد و روزی را هم دیدهایم که دو، سه مرتبهای چنان بند تنبانهای قدیم، یهو دَر میرود و ناغافل برمیگردد، انگار که این بزرگوار همیشه تابلوبازی و در چشم بودن را دوست دارد و نُقل محفل بودن برایش خوشایند است، هرچند تجربه نشان میدهد که تحویلش هم که بگیری و بر صدر هم که بنشانی، رسم و راه ناز و ادا و قهر و فرار از کوی و برزن و صنعت و دانشگاه و بازار و مدرسه و کارخانه را به وفور در پرونده نیمه تاریکش دارد!
زیاده عرضی نیست، فقط خواستیم خدمت آن دسته از متولیان و مسئولین و مربوطینی که بر محور تعهد و دلسوزی باقی هستند و براساس تخصص و تجربه به پست و مقامی درخور رسیدهاند و قطع به یقین گوشهای ایشان شنواست، عرض کنیم که داشتن برق، کف خواسته هم نیست که برخی آن را سقف آرزوها جا میزنند!!
هوشنگخان
دیدگاه بسته شده است.