حتماً شما هم این عبارت دقیق و درجه یک «حق با مشتری است» را شنیدهاید یا حتماً با عبارت «فرمان مشتری» روبهرو شدهاید، البته اگر نه این عبارتها را شنیدهاید و نه دیدهاید هم هیچ اشکالی ندارد، چیز مهمی را از دست ندادهاید اما قطع بهیقین با جمله مشعشع «تکریم اربابرجوع»، برخورد زیادی داشتهاید چون […]
حتماً شما هم این عبارت دقیق و درجه یک «حق با مشتری است» را شنیدهاید یا حتماً با عبارت «فرمان مشتری» روبهرو شدهاید، البته اگر نه این عبارتها را شنیدهاید و نه دیدهاید هم هیچ اشکالی ندارد، چیز مهمی را از دست ندادهاید اما قطع بهیقین با جمله مشعشع «تکریم اربابرجوع»، برخورد زیادی داشتهاید چون به هرحال پا در هر اداره و دستگاه و سازمانی که بگذاریم یک گوشه آن پوستر و پارچهنویس یا تراکت و تابلویی هست که به همه گوشزد میکند که در این مکان تکریم اربابرجوع جزء مرامنامه کارکنان هست، (البته اینکه بهازای هر پوستر تکریم، اعلامیه تهدید تکریمشدهها هم به وفور قابل رؤیت است، بحث دیگری است که فیالحال به آن ورود نمیکنیم)!
عجالتاً با این قصه حق با مشتری و فرمان مشتری و تکریم اربابرجوع کاری نداریم، چون به هرحال قصهها و افسانهها آنقدرها نباید جدی گرفته شوند، چون خدایناخواسته امر بر خودشان و دیگران مشتبه میشود که حرف و حدیث و چیزکی در میان است، که از قدیم گفتهاند تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها. موضوع حرف و نقل امروز جنابمان در این یادداشت خودی و بیخودی، شأن و منزلت و جایگاه جناب کارفرماست، هم آن کارفرمایی که بهعنوان صاحب کار و رئیس و مدیر یک شرکت، معرفِ حضور است و هم آن کارفرمایی که بهعنوان خریدار و مشتری با سازنده و تأمینکننده و خدماتدهنده طرف حساب و طرف قرارداد شده و نام بامسمای کارفرما را برای خود و عبارت جذاب پیمانکار را برای طرف مقابل انتخاب کرده و با همین انتخاب، داستان شروع میشود، آن هم حکایتی واقعی و بهطور پیوسته در حال تکرار و تکثیر که بهخاطر ذهن و فکر برخی کارفرمایان، بروز و ظهور پیدا میکند، یعنی همان بالادستی کارفرما و فرودستی پیمانکار که شرحش مثنوی هفتاد مَن کاغذ میشود.
نمیدانم این عبارت «کارفرما» چه معجون و رمز و راز و قدرت شگفتانگیزی با خود دارد که فقط روی برخیها اثر میگذارد و از وقتی که ملبس به جامه کارفرمایی میشوند، یکدفعه فاز و نول و نگاه و زاویه دید و حس و حالشان متغیر و متحول میشود بهگونهای که دیده شده که آنقدر عرش کارفرماییشان با قعر و فرش پیمانکار بینوا فاصله و دور از هم است که بهطور کل همین که توانایی رؤیت و دیدن طرف مقابل و یا شنیدن صدای او را دارند، فرصتی بدیع و اتفاقی غریب به حساب میآید که باید قدرش را دانست!
البته این را بگویم که این حرفهای امروز ما خط و ربطی به خیل عظیم و اکثریت کارفرما که اساساً و اصولاً شأن و مقام ویژه و جایگاه بالادستی برای خود قائل نیست و تعامل و همکاری و کار تیمی را جهت نیل به اهداف، با طرفهای کاری خود دنبال میکند، ندارد و روی سخنمان با تعداد نادر و خیلیخیلی کمی از عزیزان کارفرماست، اصلاً شما فکر کنید منظورمان یک نفر است، شاید هم هیچ کس!
جالبانگیز هولناک، اینجاست که برخی از این برخیها، که در قراردادی کارفرما تشریف دارند و در پروژه دیگری پیمانکار، انگار دو روی سکهاند، رفتار و گفتار و روش و منششان با پیمانکار بهگونهای است و با کارفرما بهگونهای دیگر، جوری که برخی اوقات دیگران با دیدن تفاوت و تغییر حالت ناگهانی و رکورد صفر تا ۱۰۰ در چند ثانیه این بزرگواران، دچار اعوجاج روحی شده و آشفتگی و پریشانی نتیجه دمخوری و همراهی و همگامی با این قماش ملونالمزاج شده است.
قاعده و استاندارد و ثبات رأی و شخصیت و حساب و کتاب، یک چیزهایی برای خودشان هستند و تفاوت و تضاد و تعارض رفتاری این جنابان! دنیای دیگری است برای خودش، جوری که زندگی و حضور در دو دنیای موازی هم نمیتواند این همه دگردیسی و پشت و رو و زیر و زبری را توضیح و تفسیر کند!
دیدگاه بسته شده است.