حرفهای خودی و بیخودی عافیتدانی امر واقع! نمیدانم شما هم در اطرافتان آدمهایی وجود دارند که یا درآمد و ثروتشان آنقدر بالاست که سیلی افزایش قیمتها را هیچوقت احساس و لمس نمیکنند و یا در جایگاه و پست و مقامی هستند که اساساً رابطه چندانی با کف بازار و تورم و دغدغههای خلقا… ندارند، […]
حرفهای خودی و بیخودی
عافیتدانی امر واقع!
نمیدانم شما هم در اطرافتان آدمهایی وجود دارند که یا درآمد و ثروتشان آنقدر بالاست که سیلی افزایش قیمتها را هیچوقت احساس و لمس نمیکنند و یا در جایگاه و پست و مقامی هستند که اساساً رابطه چندانی با کف بازار و تورم و دغدغههای خلقا… ندارند، به هرحال از هر یک از انواع فوقالذکر که باشند، بهتر است هیچوقت با این بزرگواران در رابطه با شرایط جامعه و اقتصاد درب و داغان و معیشت از هم گسیخته ملت همیشه در صحنه، صحبت و مباحثه و مناظره نکنید، چون از دو حالت خارج نیست یا روح و روانتان به سوهان نافهمی و کجفهمی و بیدغدغگی ایشان خراش خورده و کفبر از دست میرود و یا اساساً در دو دنیای موازی سیر میکنید و هر دو فهم و درکی از نگاه و نظر یکدیگر ندارید و پس از مدتی متوجه میشوید برای شروع بحث هم نقطه آغاز و استارت مشترکی ندارید چه رسد به طول مسیر و خط پایان!
از قدیم گفتهاند هر کسی به مصیبتی گرفتار آید قدر عافیت بداند، و این ضربالمثل تقریباً برای همه ما ایرانیان بهجز همان چند درصدی که در بالا عرض کردم، صدق میکند یعنی آنقدر در این چند ۱۰ ساله و خصوصاً در این چندین سال اخیر مشکل و معضل و بیبرنامگی و رانت و باندبازی و اختلاس و گرانی و فشار و بههم ریختگی و تورم و شوک و سختی و رنج و نداری و خجالت کشیدن و حسرت خوردن و قسعلیهذا را تجربه کردهایم که کوچکترین مفر و اتفاق خوب و گشایش و فرصت و همدلی و حمایت و مراقبت و برنامه و نظم و ثبات قیمت و بازار و… که میبینیم و یا با آن برخورد میکنیم، چهاردستی آن را میچسبیم و با تکتک سلولهای بدنمان حس و لمس کرده و قدرش را میدانیم!
اما وقتی آنقدری در عافیت و راحتی و بیخیالی و همه چیز مهیایی و دوری از بطن جامعه و زیر پوست شهر و ندیدن خوندل خوردن خلقا… و از دست شدن امیدها و به فنا رفتن آرزوها و دلمردگی و افسردگی مردمان، به سر ببری که بهطور کل از امر واقع و حقیقت جامعه دور افتاده و بهطور کل غریبه شوی و خدایناخواسته گوشهای از کار برنامهریزی و تصمیمسازی و تصمیمگیری و اجرا و تحلیل و تفسیر و… را در دست داشته باشی آن وقت است که چیزی که میگویی، کاری که میکنی، مسیری که میروی و خطی که میکشی، رسمی که برجا میگذاری و قانونی که مینویسی و فکری که منتقل میکند و دانشی که فرا میگیری، یک پایش بدفرم لنگ میزند و حداقلش این است که همه آن چیزی که میگویی و انجام میدهی و میکشی و میگذاری و مینویسی و منتقل میکنی و فرا میگیری، یا سود و منفعت و آوردهای برای خلقا… و جامعه ندارد و یا از بد حادثه خودش بار مضاعفی میشود بر سختی و رنج و غصه و نداری و آزردگی و دلمردگی مردم بینوا!
به جد امیدوارم که چنین بزرگوارانی در کنار و جوار و نزدیکی شما نباشند، چون باور بفرمایید بعد از مدتی مثل جنابمان برایتان این سؤال پیش میآید که خدایناخواسته حرف و سخن و رفتار و تأیید و حتی سکوت من، بخشی از افکار و اعمال و گفتار آن شخص را ایجاد نکرده باشد و همین فکر موهوم کافی است که عذاب وجدان به سراغت بیاید و حالت را حسابی بگیرد!
تا یادمان نرفته است؛ عرض کنیم که در فقره افرادی که حسابشان را با کف جامعه و شرایط روز جدا کردهاند، گروههای دیگری هم وجود دارند که شرایط اقتصادی و وضعیت سینوسی التهابات و شوکهای اقتصادی و سختیها آنقدری روی آنها اثر گذاشته که این بندگان خدا بهطور کل رَد داده و روح و روانشان از واقعیت جدا افتاده، که قطع بهیقین حساب این افراد با آن کسانی که در ابتدای این متن ذکرخیرشان بود، کاملاً جداست و چه بسا همانها عامل حال همینها شدهاند!
هوشنگخان
دیدگاه بسته شده است.