ماجرای شب قتل بنلادن از زبان همسرش چهارمین و جوانترین همسر اسامهبنلادن برای نخستین بار درباره آنچه که در شب کشته شدن همسرش توسط نیروهای ویژه آمریکایی در پاکستان اتفاق افتاد، صحبت کرد. به گزارش ایسنا، به نوشته روزنامه دیلیتلگراف، امل بن لادن، چهارمین و جوانترین همسر بن لادن، رهبر سابق القاعده و مغز متفکر […]
ماجرای شب قتل بنلادن از زبان همسرش
چهارمین و جوانترین همسر اسامهبنلادن برای نخستین بار درباره آنچه که در شب کشته شدن همسرش توسط نیروهای ویژه آمریکایی در پاکستان اتفاق افتاد، صحبت کرد.
به گزارش ایسنا، به نوشته روزنامه دیلیتلگراف، امل بن لادن، چهارمین و جوانترین همسر بن لادن، رهبر سابق القاعده و مغز متفکر حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، وقایع شب کشته شدن بنلادن را به دست نیروهای ویژه آمریکایی در ابیتآباد پاکستان برای «کتی اسکات کلارک» و «آدریان لوی» برای کتابشان «تبعید: کوچ اسامهبنلادن» تعریف کرد.
وی به همراه ۶ فرزندش و در کنار دو تن دیگر از همسران اسامهبنلادن در خانهای امن در ابیتآباد پاکستان زندگی میکردند. همسر اول بن لادن «نجوا» که در نوجوانی با وی ازدواج کرده و ۱۱ فرزند از بنلادن داشت، دو روز پس از حملات ۱۱ سپتامبر همسرش را ترک گفت.
در ساعت ۲۳ روز اول مه سال ۲۰۱۱ و پس از صرف شام و شستن ظرفها و نماز خواندن بن لادن به سرعت خوابید. در خیابان همه چیز در تاریکی مطلق بود، چون برق رفته بود.
امل بنلادن اما خوابش نمیبرد و صداهایی عجیب از خیابان میشنید. صداهایی که شنیده میشد، شبیه به طوفان یا صدای باد نبود. کمی بعد پردههای اتاقی که داخلش بودند، شروع کرد به تکان خوردن.
بن لادن بلند شد، هراس در چشمانش موج میزد و گفت: آمریکاییها آمدند. شلوارش را پوشید. سپس صدای بلندی شنیده شد و خانه لرزید.
امل ادامه داد: شب تاریکی بود و نمیشد به خوبی دید در خیابان چه اتفاقی میافتد. روی چمنهای آنطرفتر دو هلیکوپتر ارتش آمریکا به همراه ۲۴ تن از نیروهای ویژه آمریکایی پیاده شده و به سمت ساختمانی که ما در آن بودیم، روانه شدند.
در بالکن طبقه دوم «سحام» و «خالد» پسر ۲۲ سالهاش میتوانستند نزدیک شدن نیروهای آمریکایی را نظاره کنند.
بن لادن به پسرش گفت که نزدش برود؛ خالد تفنگ کلاشنیکف را به دست گرفت درحالی که مادرش میگفت از ۱۳ سالگی اصلاً شلیک نکرده بود.
امل و سحام کودکان را که گریه میکردند، آرام میکردند. آنها به سمت طبقه بالا رفتند و یکدیگر را در آغوش گرفته بودند. آنها شنیدند که نیروهای آمریکایی در ورودی را منفجر کردند.
بنلادن در نهایت با گفتن اینکه آنها من را میخواهند، به خانوادهاش گفت که به طبقات پایینی بروند. اما مریم و سمیه، دختران بزرگتر خودشان را در بالکن مخفی کردند و سحام و پسرش به طبقه پایین رفتند.
در طبقه بالا، امل به همراه پسرش حسین و بنلادن در اتاق ماندند و دعا کردند. امل گفت که میداند کسی در میان اطرفیان و نزدیکان به آنها خیانت کرده است. نیروهای آمریکایی حالا در هال بودند و درها را شکستند.
یکی از اعضای این نیروها، که عربی صحبت میکرد و میدانست خالد، پسر ۲۲ ساله بنلادن چه شکلی است، او را صدا کرد و زمانی که خالد خودش را از داخل بالکن نشان داد، به او شلیک کرد.
سمیه و مریم به سمت نیروهای آمریکایی هجوم بردند اما به زودی آنها را دستگیر کردند.
رابرتاونیل، از نیروهای آمریکایی از هال گذشت و به سمت اتاق رفت. امل در مقابل شوهرش بود که به سمت اونیل حملهور شد اما یکی به او شلیک کرد و سایر نیروها وارد صحنه شدند.
امل احساس کرد که خون از پایش میچکد و بر روی زمین افتاد.
اونیل کمی بعد به بن لادن شلیک و اعلام کرد که او مرده است.
تعداد بیشتری از نیروهای آمریکایی وارد اتاق شدند و خشابهایشان را روی بن لادن خالی کردند.
امل در ادامه صحبتهایش گفت: من هشیار بودم اما باید خودم را به مردن میزدم. چشمانم را بستم و تلاش کردم تا تنفسم را هم کوتاه و آهسته انجام دهم. حسین، پسرم را که نظارهگر همه ماجرا بود نیروهای آمریکایی گرفتند و روی صورتش آب ریختند. سمیه و مریم را هم گرفتند و به سمت بدن پدرشان بردند و از آنها خواستند تا جسد را شناسایی کنند.
ابتدا، مریم اسم جعلی گفت اما سمیه گفت که حقیقت را بگوید چون آنها پاکستانی نیستند.
صفیه ۱۱ساله هم که در بالکن خودش را قایم کرده بود توسط نیروهای آمریکایی پیدا شد و به او گفتند که جسد را شناسایی کند. بچهها همگی جسد بنلادن را شناسایی کردند.
خیریه، همسر بنلادن هم جسد را شناسایی کرد.
نیروی آمریکایی که عربی صحبت میکرد، گفت: همگی جسد را اسامه بنلادن شناسایی کردند. بچهها و بزرگترها.
نیروهای ویژه آمریکایی بعداً جسد را از روی پلهها پایین کشیدند و از ساختمان خارج شدند.
جسد خالد، پسر ۲۲ ساله بنلادن در میانه پلهها بود و مادرش تلاش کرد تا صورت پسرش را ببوسد اما نیروهای آمریکایی نگذاشتند. نیروهای آمریکایی جسد را داخل یکی از هلیکوپترها گذاشتند و رفتند.
امل در ادامه گفت: من حسین را محکم گرفته بودم و میشنیدم که آمریکاییها دارند میروند. کمی بعد، شنیدم که همسایهها وارد ساختمان شدند و میپرسند آیا کسی زنده هست یا خیر.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.