خیلی راحت، بد بزرگ شدیم!

  مسعود طاهری یه موقع‌هایی فراموش می‌کنیم که خیلی راحت چیزای خوبی که داریم و به خاطر تغییر کردن از دست دادیم تا بازم بهمون ثابت بشه که ثابت‌‌ترین چیز تو دنیا تغییر کردنه. خیلی راحت معنی عشق‌و فراموش کردیم. خیلی راحت عاشق شدیم، خیلی راحت فارغ شدیم. خیلی راحت مرام از بینمون رفت. خیلی […]

 

مسعود طاهری

یه موقع‌هایی فراموش می‌کنیم که خیلی راحت چیزای خوبی که داریم و به خاطر تغییر کردن از دست دادیم تا بازم بهمون ثابت بشه که ثابت‌‌ترین چیز تو دنیا تغییر کردنه. خیلی راحت معنی عشق‌و فراموش کردیم. خیلی راحت عاشق شدیم، خیلی راحت فارغ شدیم. خیلی راحت مرام از بینمون رفت. خیلی راحت هدفمون شد توجیه کارهای بد! خیلی راحت قدرنشناس شدیم، خیلی راحت بدبین شدیم. خیلی راحت سنگدل شدیم. خیلی راحت گذشت از ما گذشت! خلاصه خیلی راحت بد بزرگ شدیم… خیلی خیلی

اما با همه اینا جالب نیست که نوستالژیای زمان خودمون هنوز برامون خاطره‌انگیزه و هنوز دلمون واسشون تنگ می شه… هنوز تو صفحه‌های اجتماعی وقتی عکس‌های قدیمی ‌و میبینیم، حالی به حالی میشیم. هنوز دوست داریم تا هم‌کلاسی‌های قدیمیه خودمون‌و ببینیم. هنوز کارتون تام و جری و پلنگ صورتی‌و دوست داریم. هنوز توپ پلاستیک و یه فوتبال بزرگ‌ترین دلتنگیه بعضیامونه. هنوز دلمون واسه اتوبوس‌های دوطبقه تنگ میشه. هنوز … هنوز… هنوز

آخرشم میگیم که کاش هنوز بچه بودیم…

مگه بچگی چی داشت برامون؟ بچگیامون چه چیزی جا گذاشتیم که هنوزم دنبالشیم؟

راستی چی شد؛ چجوری شد که این‌ها رو از دست دادیم؟… حتی کلماتم عوض شدن و سبک نوشتنمونم تغییر پیدا کرده…

یه موقع‌هایی روزای چهارشنبه که می‌شد خیلی‌هامون منتظر بودیم تا سریال خانه سبزو ببینیم. راستی چرا این سریال‌و اینقد دوست داشتیم؟ این سریال چی داشت که همه خانواده دوستدارش بودن؟ به‌نظرم این سریال‌و دوست داشتیم چون مرام حرف اولش بود. عشق به خونه و خانواده مهم‌ترین بخش اون بود. «خانواده سبز» نمادی از زندگی بود که با همه سختیاش دوست داشتنی بود. از خسرو شکیبایی عزیز گرفته تا مهرانه مهین ترابی. از رامبد جوان تا آتنه فقیه نصیری. از فردوس کاویانی تا… همه و همه یه حسی به ما منتقل می‌کرد که دوست داشتنی بود. اون موقع نه تلگرامی بود نه وایبری بود. نه اینستاگرامی بود و نه اصلاً وای‌فایی!

یه دفعه نگاه کردیم، دیدیم همه چیزمون عوض شد. مراممون عوض شد چون فرهنگمون عوض شد. حتی خونه‌هامونم عوض شد و از شکل حیاط‌دار یهویی شد آپارتمان و … بعدش کم‌کم پای پول اومد وسط و همه‌گیر شد. همه فکر و ذکرمون شد پول و دغدغه آینده و … اون قشر اقلیتی هم که کتاب می‌خوندن کتاب از دستشون افتاد.

کافیه یه نگاه به فیلم‌های قدیمی و جدید بندازیم تا تفاوتش‌‌و حس کنیم. فیلم‌های قدیمی مرام حرف اولش بود و فیلم‌های این روزه، زرنگی حرف اول‌ و آخرشه! شاید چند دهه پیش یه گنج قارون بود. گنجش‌و برامون فیلم کردن و ما تماشا می‌کردیم. تو فیلم‌های قدیمی طرف واسه دلدارش کتک می‌خورد، تیر میخورد اما مرامش نمی‌مرد. به قول شاعر اون روزا ما دلی داشتیم واسه بردن… جونی داشتیم واسه مردن…کسی بودیم، کاری داشتیم، پاییز و بهاری داشتیم…

 

نمیدونم باید چه نتیجه‌ای بگیرم… بنویسم تا دیرتر نشده باید مرام برگرده… بنویسم تا دیرتر نشده عشق باید درس هر روزه عاشق باشه… بنویسم تا دیرتر نشده، باید برگردیم به دوره‌های دور… اونقدر دور که حداقل به بچه‌هامون بگیم راهمون‌و اشتباه رفتیم و همه چیزمون عوض شد… بگیم حیف که خیلی زود دیر شد…