مرگ دردناک در جادههای تاریک میناب برای حسین که دیگر نمیتواند طارمی باشد صبح پنجشنبه بود که خبر رسید اعضای یک تیم فوتبال روستایی در راه یک مسابقه فوتبال دچار سانحه شدند. سردبیر ورزش سه، نگاهی دارد به این حادثه دردناک. به گزارش سایت ورزش۳، کاش اینطور تخس و جنوبی نگاهمان نمیکرد، شاید خداحافظی با […]
مرگ دردناک در جادههای تاریک میناب
برای حسین که دیگر نمیتواند طارمی باشد
صبح پنجشنبه بود که خبر رسید اعضای یک تیم فوتبال روستایی در راه یک مسابقه فوتبال دچار سانحه شدند. سردبیر ورزش سه، نگاهی دارد به این حادثه دردناک.
به گزارش سایت ورزش۳، کاش اینطور تخس و جنوبی نگاهمان نمیکرد، شاید خداحافظی با او کمی آسانترمان میشد. با این موهای عجیبی که به سبک امواج دریا پیچ خوردهاند، و با آن پیراهن گلدار بییقه، این حسین است که خیره نگاهمان میکند. شاید مثل ما و خانوادهاش باور نمیکند که همینطور یکهو و بیهوا از همتیمیها جدا افتاده باشد.
حسین، عضو تیم روستای کرگان میناب در جنوب گداخته، با همتیمیها به قصد بازی با تیم بندزرک کمی قبل از غروب میپرند پشت وانت نیسانی که حالا تصویر ترسناک واژگون شدهاش، کابوس خانوادههای روستاست. روستایی که شاید قرار بود سالها بعد یکی مثل حسینملاحی اسمش را سر زبان بیندازد و توی چرخیدنهای ناگهانی به سمت دروازه سرخ یا آبی، همدهاتیها را مفتخر کند به اینکه این بچه، بچه ده ما بوده و لباسمان در یک آفتاب خیس عرق میشده است. بچههای روستایی با جمعیت کمی بیشتر از ۴هزار نفر که حالا یکیشان قربانی تصادفی شده که میتوانست اتفاق نیفتد. تصادف که نه، وانت نیسان آبیرنگی که بچههای کرگان را برای مسابقه به روستای مجاور میبرد اما هرگز به مقصد نرسید.
وقتی ازشان میپرسیم چرا شب؟ جواب میدهند هوا گرمه، توی روز که نمیشه. بعد فکر میکنی به آن جاده بیچراغ و سالنی با صد و چند طرفدار که تا خبر رسید همه ریختند به جاده و چراغ فوتبال خاموش شد. چه سرنوشت غریبی برای جوان رعنایی که آمد از گرما بگریزد، از دنیا گریخت.
و فکر کنید خدای نکرده، آدم جای خانواده حسین باشد که شب به جای شنیدن خندههای بلند او، برگشته از بهترین بازی امسال، بشنود که وانت چپ شد و حسین رفت.
خواستم بنویسم «لعنت به جادهها اگه معنیشون جداییه»، اما فکر کردم «لعنت به فوتبال» که پسر دستهگل خانواده ملاحی را قربانی یک هیجان نافرجام کرد. لعنت به هردوتا که دل خانوادهای را پوست پوست و ریش ریش کردند.
باشد که محسن، رفیقفاب مهدی طارمی در گروه بوشهری لیان، «نیانبان را باد کند و مثل همیشه از دل عجیبترین ساز دنیا صدای محزونی بیرون بفرستد که از لابهلای رگها بگذرد و چرکمردههای خشکیده در ته قلب آدمی را چنگ بزند و با خودش ببرد». ببرد به جایی که حسین نشسته و با چشمهای مشکی معصوم، همینطور تخس و جنوبی نگاهمان میکند. و رفقا و همبازیهایش توی گرمای کرگان میناب، از فردا با خیالش یک و دو کنند و زیر آفتاب دنبالش بدوند. که «وقتی توی شرجی میدوی، بدنت آبش را از دست میدهد و دیگر چیزی اضافه نمیآید که از چشمانت بچکد.»
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.