رامین شاهی «ارج»، «آزمایش »، «پارسالکتریک »، «کفش ملی»، «کفش بلا»، «چیتسازی ری»، «برک»، «مقدم» و «شهاب»، «نساجی مازندران» و… نام برندهایی هستند که یا به گورستان برندهای وطنی تشیع شدهاند و یا در نقطه میرایی خود، در حال هدایت به قبرستان هستند تا فقط از آنها نامی در خاطرات باقی بماند. قصه تلخ […]
رامین شاهی
«ارج»، «آزمایش »، «پارسالکتریک »، «کفش ملی»، «کفش بلا»، «چیتسازی ری»، «برک»، «مقدم» و «شهاب»، «نساجی مازندران» و… نام برندهایی هستند که یا به گورستان برندهای وطنی تشیع شدهاند و یا در نقطه میرایی خود، در حال هدایت به قبرستان هستند تا فقط از آنها نامی در خاطرات باقی بماند. قصه تلخ مرگ برندهای وطنی نقل محافل شده است. مدتهاست کوچک و بزرگ، مردم و مسؤولان با نقل خاطراتی، این مشکل را مطرح میکنند و در حال تحلیل دلایل انقراض نسل برندهای ایرانی هستند.
در همین زمینه، روز گذشته خواندم که محمد شریعتمداری، وزیر صنعت معدن تجارت در بیاناتی، اظهار داشته است: «زمانی در حوزه منسوجات و پوشاک، نام برندهای ایرانی را در لندن کپی میکردند.» حسرت خوردم و مرغ خاطراتم به پرواز درآمد…
به یاد آوردم زمانی را که نام یک برند معروف ایرانی، بر روی پوتینهای پرسنل بزرگترین ارتش شرق درج شده بود؛ زمانی را که نخستوزیر یکی از کشورهای مهم جهان وقتی متوجه میشود مهمانان ایرانیاش برای دفتر کارش یک یخچال ایرانی آوردهاند، با ذوقزدگی درخواست میکند آن را به خاطر مرغوبیت و کیفیتش به منزلش هدایت کنند. به یاد کتوشلوارهای ایتالیایی افتادم که زمانی با افتخار، از فلان پارچه برند و معروف ایرانی دوخته و فروخته میشد.
مرغ خاطراتم به پرواز خود ادامه داد؛ به یاد آوردم مدیر یکی از همین برندهای بزرگ صنعتی وطنی با دوچرخه خود در فضای کارخانهاش مشغول بازدید از محوطه کارخانه خود بود، دید کارگری در وقت ناهار مشغول صرف نان و انگور است، در حالی که آشپزخانه خوراک کافی را طبخ کرده بود. دلیل عدم همراهی او با بقیه پرسنل را پرسید و پاسخ شنید: «حقوقم و مخارج خانوادهام کفاف خرید ناهار کارخانه را نمیدهد.» آن کارآفرین بزرگ منقلب شد و دستور داد ناهار رایگان در اختیار همه کارگران و پرسنل مجموعه قرار گیرد. همان مدیر که دستور داده بود مانند سالهای گذشته یکی از سالنها را برای افطار کارگران و پرسنل اختصاص دهند و خود با افتخار، سینی افطار را مانند دیگر مدیران به دست میگرفت و در برابر کارگران تعظیم میکرد تا آنان روزه خود را باز کنند؛ وقتی دید یکی از کارگرانش به دور از چشمان او سعی میکرد تا غذای افطارش را در کیسهای بریزد تا با خود ببرد، متوجه شد کارگرش اینگونه میخواهد افطار مختصرش را برای خانواده نیز ببرد؛ به دفترش میرود و مدتها گریه میکند. پس از آن، مراسم افطار برچیده شد و به جای یک وعده، در ظرفهای بزرگتر برای چند نفر افطار ریخته میشد تا کارگران برای خانوادههایشان نیز خوراک ببرند و در کنار آنان افطار کنند.
دیگر مرغ خیالم از شدت بغض و حسرت نای پریدن نداشت؛ مانند خودم به گوشهای خزید تا به این بیندیشیم که چرا اقتصاد بیمار ایران، مانند سیاهچالههایی که نور را در خود میبلعد، برندهای بزرگ خود را در خود فرو برده است و حالا دیگر تبدیل به گورستان برندهایی شده است که زمانی افتخار ایران و ایرانی بودند! دریایی از صفات پهلوانی و انسانی که در آن روابط میان مدیران کارآفرین با کارگران، همچون روابط پدر و فرزندی، فعلیت مییافت و جریان داشت.
باید اعتراف کرد که فقط برندها نمردهاند بلکه روابط کاری میان کارفرما و کارگران نابود شدهاند، بهگونهای که امروز شاهد قراردادهای سفید امضا هستیم و اینکه برخی کارفرمایان به دنبال استثمار کارگردان هستند، کارفرمایانی که قوانین خاص را برای کارگاههای خود وضع میکنند؛ به راستی میتوان با احیای برندها روابط انسانه دوستانه کارگر و کارفرما را احیاء نمود؟ قطعاً سؤالی است که پاسخ به آن به این سادگیها امکانپذیر نیست. در حالیکه وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی این روزها، سرگرم برنامهها و طرحهایی است که نه میتواند برندها را زنده کند و نه روابط انسانی میان آنها را !؟ به راستی چه باید کرد و این درد را به چه کسی باید گفت؟!
امیدواریم در کنار شعار و طرحها و سیاستهایی که به دنبال زنده کردن برندهای ایران هستند، طرح و برنامههای زنده کردن تعاملات انسانی کارگر و کارفرما را هم شاهد باشیم.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.