عضو هیأت مدیره انجمن فلسفه میانفرهنگی فرهنگ در زمان ما به پدیدهای لوکس بدل شده است بیژن عبدالکریمی، عضو هیأت مدیره انجمن فلسفه میانفرهنگی گفت: فرهنگ در زمان ما به پدیده لوکس تبدیل شده است، دیگر در دوران ما کمتر به بودن اندیشیده میشود و بیشتر به داشتن بها داده میشود و این فقط درمورد […]
عضو هیأت مدیره انجمن فلسفه میانفرهنگی
فرهنگ در زمان ما به پدیدهای لوکس بدل شده است
بیژن عبدالکریمی، عضو هیأت مدیره انجمن فلسفه میانفرهنگی گفت: فرهنگ در زمان ما به پدیده لوکس تبدیل شده است، دیگر در دوران ما کمتر به بودن اندیشیده میشود و بیشتر به داشتن بها داده میشود و این فقط درمورد طبقه اشراف هم نیست، طبقه محروم هم به داشتن میاندیشد.
به گزارش فارس، امروز فضای مجازی و تکنولوژیهای جدید، سبب شدهاند گرایشی را که قبلاً محدود و معین بود، به صورت وسیع و کثیر مشاهده کنیم، به عبارتی دیگر دنیای امروز، دنیای سلبریتی شدن و سلفی انداختن است، به عبارت دیگر وجه فرهنگی-فلسفی دنیای امروز منافاتی با مسؤولیتها و نقشهای سیاسی که تابع ضوابط هر ملتی هستند، ندارند. سلبریتیها، چه هنری باشند، چه ورزشی و چه سیاسی، تابع اقتضائات اخلاقی و اجتماعی نقشهای خود هستند، موضوع سلبریتیها و نقش آنان در تحولات فرهنگی اجتماعی جامعه موجب شد که سراغ بیژنعبدالکریمی، عضو هیأت مدیره انجمن فلسفه میانفرهنگی ایران برویم و دیدگاههای وی را در این خصوص جویا شویم که در ادامه این گفتوگو میآید:
*در زمانهای که موج سلبریتیمحوری جهان را گرفته، ما چه کار کنیم؟ از یک طرف اگر به سلبریتیها بها داده نشود، گفته میشود با فرهنگ و هنر مخالف هستید و اگر بها داده شود، انتقاد میکنند که سلبریتیها بر صدر نشستن و جای اندیشمندان رو گرفتند، اساساً با مسألهای به نام سلبریتیها چه باید کرد؟
این روند روندی نیست که شما بتوانید اثرگذار باشید، یعنی چنین نیست که شما تصمیم بگیرید سلبریتیها باشند یا نباشند، اینکه شما استقبال کنید میگویند شما بیش از اندازه بها میدهید اگر استقبال نکنید، میگویند به هنر توجه نمیکنید، اولاً شما تعیینکننده نیستید، روند فرهنگ و تمدن چیزی نیست که از برنامهریزیها ما تبعیت کنند و ما خیلی بتوانیم اثرگذار باشیم. اثرگذاری از طریق دیگری است، نه اینکه روزنامههای ما تصمیم بگیرند، خبرگزاریها یا اصحاب سیاست ما تصمیم بگیرند.
نکته دوم بحث هنر را مطرح میکنید معمولاً سلبریتی با هنر نسبت ندارد؛ یعنی فرض کنید جامعه قدر موسیقیدان را نمیداند تفاوت بین موسیقیدان و مطرب را نمیداند و تفاوتی قائل نیست، مثلاً خطاطان در جامعه ما چقدر جایگاه دارند؟ موسیقیدانهای بزرگ ما چقدر جایگاه دارند؟ معمولاً سلبریتیها با نوع دلقک بودن (اگر تعابیرم منفی نباشد) مثلاً یک بازیگر سینمایی که در استانداردهای جهانی بازی میکند، غیر از این است که فردی مثلاً موجسواری میکند یا هویتش، هویت رسانهای است، بحث من سر ارزش قائل شدن برای هنر و هنرمند نیست، بحث بر سر این است که چهرههایی جانشین هنرمندان والا شدند.
*چرا طبقه مرفه خودش را به جامعه تحمیل میکند و این روزها برندپوشی و برندبازی روزبهروز مؤثرتر میشود؟ در واقع چرا به اینجا رسیدیم؟!
این پدیده جزیی را باید از یک سیاق خیلی وسیعتری بررسی کرد؛ یعنی فقط یک مسأله خاص نیست، این چیزی نیست که یک طبقه تصمیم گرفته باشد، یعنی فرض کنید یک طبقه از اشراف تصمیم گرفته باشند چنین فرهنگی را تولید کنند، اساساً روند فرهنگها تابع تصمیمگیریهای فردی یا سیاسی نیست، علل بسیار متعددی است که روند جامعه چنین میشود.
یکی از دلایلش بیبنیاد شدن همه ارزشها است، فروپاشی همه ارزشها است، یک دلیلش این است که فرهنگ در زمان ما به پدیده لوکس و لاکچری تبدیل شده است، دیگر در دوران ما کمتر به بودن اندیشیده میشود و بیشتر به داشتن بها داده میشود و این فقط در مورد طبقه اشراف هم نیست، طبقه محروم هم به داشتن میاندیشد منتها دستش به گوشت نمیرسد، حتی سیاستمداران ما، حتی کسانی که ادعای ارزشی هم دارند در واقع و حریم خصوصیشان، اشرافیتگرایی و مصرفگرایی غلبه پیدا کرده است.
پس دلیلش این است که ارزشها بیبنیان شده است، دلیل دیگرش این است که نهادهای فرهنگی همه مرجعیت خودشان را از دست دادهاند و به عنوان نهادهای اصیل فرهنگی نمیتوانند نقش ایفا کنند، یک مقدار مسایل جهانی است و یک بخش هم به خاطر ناآگاهی و شیوههای نادرستی که در کشور اتخاذ شده است، همه اینها دست به دست هم داده است و وضعیت آشوب گونهای را برای فرهنگ، ارزشها و جامعه ایجاد کرده است.
*با این اوصاف راهکار شما چیست و آینده را چگونه ارزیابی میکنید؟
ابتدا باید از عقل متوهم خارج شویم، ما اسیر توهم هستیم، اول باید شرایط کنونی را بشناسیم و نسبت به شرایط کنونی خودآگاهی پیدا کنیم، یعنی دایره امکاناتمان را بشناسیم و در محدوده امکانات تاریخیمان عمل کنیم، متأسفانه چنین عقلی در کشور ما وجود ندارد، یک چنین عقلانیت غیرمتوهم و واقعبینانه در جامعه وجود به همین دلیل فرصتهای بزرگ تاریخی، سرمایههای بزرگ ذهنی، اجتماعی، انسانی و مادی را ما هدر میدهیم و روزبهروز ارزشها بیشتر فرو میپاشد.
در شرایط کنونی به نظرم عقلی وجود ندارد که بخواهد در برابر این روند بخواهد مقاومت کند، شعار زیاد است، رجزخوانی زیاد است، اما هر چه این شعار و رجزخوانیها بیشتر میشود، اوضاع اسفناکتر میشود. ما نیاز به تفکر متفکران داریم؛ یعنی همان چیزی که در این جامعه به آن بها داده نمیشود.
متفکرانی که مواجه غیرسیاسی، غیرایدئولوژیک و غیرتئوریک با جهان میکنند، مؤلفههای جهان کنونی را بهتر میشناسند، متفکران میتوانند به ما بگویند که دایره مقدورات تاریخی ما چیست و در دایره این مقدورات چه چیزی را میتوانیم انجام دهیم و چه چیزی را نمیتوانیم انجام دهیم، اما صحنه حیات اجتماعی ما فعلاً به دست نامتفکران است و روز به روز روند اضمحلال، فروپاشی و ویرانی است. مرحوم احمد فردید بزرگ میگفت، روزگار، روزگار تلاش برای تلاشی است؛ یعنی همه ما گویی دست به دست هم دادیم تا اوضاع را متلاشیتر کنیم، روند را ویرانتر کنیم، انحطاط اینجا است، یعنی وضعیت اسفناک اینجا است.
اگر یک جامعهای ویران شود، میشود دوباره آن را ساخت، اما روند اسفناکتر از آن است که تصور کرد، ما نه فقط اسیر انحطاط هستیم بلکه بالاتر از آن انحطاط را نمیبینیم و باز وحشتناکتر از آن اینکه انحطاط را مانند پیشرفت میبینیم و باز اسفناکتر از آن این است که ما تمام عواملی که باید در مقابل این انحطاط باید مقاومت کند خودمان با دستان خودمان نابود میکنیم. یعنی ما با یک برهوت فرهنگی روبهرو هستیم و این برهوت فرهنگی سهل نمیشود.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.