آتش به جان ده ونک در کالیفرنیا افتاد! دوره آخرالزمان شده است انگار! آتش آمده به وسط معرکه و خانه و جنگل و مرتع را میسوزاند و جلو میرود، عالم و آدم هم از این موضوع باخبرند و صبح و ظهر و شب خبر لحظه به لحظهای آن را دنیا میبیند و میشنود. اینجا […]
آتش به جان ده ونک در کالیفرنیا افتاد!
دوره آخرالزمان شده است انگار! آتش آمده به وسط معرکه و خانه و جنگل و مرتع را میسوزاند و جلو میرود، عالم و آدم هم از این موضوع باخبرند و صبح و ظهر و شب خبر لحظه به لحظهای آن را دنیا میبیند و میشنود. اینجا کجاست؟ آمریکا، کالیفرنیا، شهر پارادایس… کجا؟! ، آهان یادمان آمد، همان شهری که نرسیده به ده ونک است، چسبیده به آن دانشگاه، پایینتر از سئول، چه جای خوبی بود، خوش آب و هوا و کلی باغ و درخت و خانه قدیمی، عرض چند روز دود شد و به هوا رفت، چیزی شبیه آرامش و آسایش و آمال و آرزوهای بچههای همان ده چسبیده به دانشگاه خیابان سئول!
خدا به این سیمای ملی خیر بدهد، به همه چیز بهصورت ملی نگاه میکند، حتی آتشسوزی ینگه دنیا را! آنقدر متعهدانه ریز و درشت اوضاع و احوال را به اطلاع خلقا… میرساند که نفس در سینهات حبس میشود.
و باز خدا خیر دهد به دوستان رسانه، هم آن ملیها و هم میلیهای محترم که به دلیل دوری از سیاهنمایی و ناراحتی و استرس مردم، سعی وافر میکنند از خبرهایی که مذاق مردم را ناخوش میکند و مربوط به همین زیر گوش و حوالی خودمان هست دوری گزینند و ششدانگ را بدهند به آتش کالیفرنیا و طوفان کاترینا و اعتصاب لندن و پاریس و هزار و یک جای دیگر این دنیای پهناور خراب شده!
اساساً مگر خراب شدن ۴ تا خانه و بگیر و ببند و اردوکشی و بیانیه و شبنامه و کمپین و فراخوان و حکم و سند و لودر و بلدوزر و این چیزها مهم است که به چشم دوستان محترم دغدغهمند و عافیتطلب و مدعی و تریبوندار بیاید. یک گرد و خاکی میشود و چند نفر ضجهمویه میزنند و تعدادی هم شعار زنده باد و مرده باد میدهند و حکم قضا و حکم زر و زور و چند نوع حکم دیگر هم به جان هم میافتند و آخرش لحاف ملاست که بر باد فنا میرود. خب برود ما باید حواسمان به آن سوی دنیا و غرب و میانه و دور، باشد که مبادا خون از دماغ کسی بریزد و حقی پایمال شود و بیعرضگی و بههمریختگی اقتصاد و اجتماع و فرهنگ ایشان بر کسی پوشیده بماند.
از آنجا که اینجانب از قضای روزگار در این ملک زندگی میکنم و از بد روزگار هنر خود را به کوچه علی چپ زدن و دیدن و شنیدن فرمایشی و مصلحتی را یاد نگرفتهام و بدتر از همه کمی هم خجسته حال بوده و آنقدرها سر از کار سیاست و ملاحظه و دور از قافله بخواب، خواب آشفته نبین، در نمیآورم. خدمت سروران محترم عرض میکنم، سر دوربین و میکروفن، دل و دینتان را به این سو بچرخانید، اینجا آنقدر نادیدنی و ناشنیدنی هست که هر چه بخواهید میتوانید ببینید و بشنوید و اگر میلتان کشید دیگران را هم مطلع کنید، که نگو و نپرس!
هوشنگخان
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.