کارگری نکردی که عاشقی یادت بره! خیلی وقت است که این سؤال، ذهن هوشنگخانی ما را بدجور مشغول خود کرده است، اول کار به وجود آمد یا کارگر و یا بهتر بگویم اول کار را به دست کارگر سپردند یا کارگر را به دست کار، با توجه به آنچه در روز روشن و این […]
کارگری نکردی که عاشقی یادت بره!
خیلی وقت است که این سؤال، ذهن هوشنگخانی ما را بدجور مشغول خود کرده است، اول کار به وجود آمد یا کارگر و یا بهتر بگویم اول کار را به دست کارگر سپردند یا کارگر را به دست کار، با توجه به آنچه در روز روشن و این عرصات میبینم، کمکم به این نتیجه میرسم که اول تعداد زیادی کارگر وجود داشت و بعد کسی آمد و برای آنکه کارگر بیکار نباشد برای او کار آورد، یعنی عملاً کارگران را به دست کار سپردند و قرار شد تا آنجا که میشود از کارگر کار بکشد تا هیچ کارگری، بیکار نباشد!
من نمیدانم این وسط کارگران محترم اساساً چه دلیلی دارد که به جای آنکه ممنون کار باشند که آنها را از بیکاری رهانیده است و خود را وقف آنها کرده است، توقع حقوق و پول و دستمزد دارند! مگر کار را به دست شما سپردند! حالا که آبها از آسیاب افتاده است و خیلیها یادشان رفته است که قضیه از چه قرار است، شما هم فرصتطلبی میکنید و نوعی رفتار از خود ساطع میکنید، انگار که کار بر زمین مانده بود و خلق حیران و سرگشته بودند و خدا شما را برای آنها فرستاد و کار را به شما سپردند تا کارگری کنید و بار و زحمتی را از دوش دیگران بردارید!؟ حاشا و کلا که چنین نیست و نخواهد بود، خلط مبحث میفرمایید و این شیر تو شیری و بیصاحب و سالاری شما را به این فکر انداخته است که گنجشک رنگ کنید و جای قناری قالب کنید!
از من هوشنگ خان کارگرزاده کارگرمرام کارگرپسند! به شما نصیحت که این شلوغی بازار و بیحساب و کتابی، کلی حساب و کتاب دارد و دستپخت همانهایی است که شما را به دست کار سپردند و از قضا قرار است در این وانفسا نفس شما را به شماره بیندازند و نه اینکه مدعی جدید برای خودشان بتراشند و جواب پس دهند و گله و شکایت و حقوق نداده و گشنگی و تشنگی و بیجیره و مواجبی و زخمهای کهنه شما را التیام بخشند و خدای ناخواسته دردی از کارگر و کارمند و زحمتکش جماعت، دوا کنند.
علیالحساب بهتر است کارگران عزیز سر بر زیر افکنده، خود را بهکار بسپارند، کار خود کنند و به راه راست هدایت شوند و کاری نکنند که جناب کار و آن جنابان کارفرما و جنابان مسؤول و مأمور و معزول مربوط و نامربوط دلخور شوند و عیش ایشان مغشوش و مشوش شود و برزخی شده و شما را از کنف حمایت و تکفل خود رها ساخته و باز بیکار گشته و به سختی و رنج و گرسنگی و بیپولی بیفتید!
چیزی که در این دنیا هست کارگر، آن هم نه کارگر معمولی، کارگرهایی که نه حقوق میخواهند و نه نان و نه خانه و خانواده، حتی نفس هم نمیکشند و هوا هم نمیخواهند، وقت و بیوقت و شیفت و شبکاری و سختی کار و این چیزها هم سرشان نمیشود، یک چیزی میگویم یک چیزی میشنوید، اصلاً اینطوری برایتان بگویم که اساساً وجود خارجی هم ندارند. حال شما میپرسید پس چگونه میتوان ایشان را به کار یا کار را به ایشان سپرد؟ یک جمله بگویم و راحتتان کنم، وقتی قرار است قفل ۴زنجیره بزنند به آن کارخانههای پر از آلودگی و دود و خطر و مسمومیت و بعد ریال مادر مرده را با دلار حمایتی و دولتی و سوبسیدی عوض کرده و دستگاه و فولاد و قند و شکر و البسه و شیر مرغ و جان آدمیزاد را از دول دست و دلباز چشم بادامی و مو طلایی شرق و غرب عالم ابتیاع فرموده و شکم بازار را تا چشمان نگران خلقا… سیر و پر کنند، دیگر چه نیاز است که ناز کارگر و کارمند بکشند و حقوق و معوق و مزایا و بیمه و کلی هزینه اضافی برای خود بتراشند؟ از من یک لا قبا میشنوید سر خود گیرید و زیر لب زمزمه کنید:
من کارگرم، کارگری دین من است دنیا وطن است و زحمت، آیین من است
و توقع بیجا نداشته باشید!
هوشنگ خان
شعر: ابوالقاسم لاهوتی
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.