آزار زنان؛ ننگ بشریت منظره ویرانهها غمانگیزترین منظره دنیاست گاهی ویرانهها بر اثر اتفاقات طبیعی است و میشود آنها را دوباره ساخت، اما… گاهی ویرانهها از جنسی دیگر است، جنسی از احساس! روح! لبخند و آرامش! خانه ویران را دوباره خواهند ساخت ولی دلهای ویران شده را نه، این دلها هرگز آباد نخواهندشد، چرا که […]
آزار زنان؛ ننگ بشریت
منظره ویرانهها غمانگیزترین منظره دنیاست
گاهی ویرانهها بر اثر اتفاقات طبیعی است و میشود آنها را دوباره ساخت، اما…
گاهی ویرانهها از جنسی دیگر است، جنسی از احساس! روح! لبخند و آرامش!
خانه ویران را دوباره خواهند ساخت ولی دلهای ویران شده را نه،
این دلها هرگز آباد نخواهندشد، چرا که خشتوگِل خانهها یافت میشود، حتی از جنسی بهتر و شاید مرغوبتر، اما ویرانههای وجودی را نه!
پس چگونه ویران میکنی هستیاش را؟؟؟
حس قدرت تمام وجودت را فرا میگیرد با دستانی که بر روی مه پاره بیگناهی بلند میکنی، تو در نهایت پستی به مقصود رسیدهای به هر وسیلهای، به راحتی به ویرانیاش پرداختی، به فنای دیگری دل خوش داری و خانهات را با هوسهای خود میسازی و بس.
با ویران نمودن خانه دیگری آرام میگیری، آرام که شدی و شعله خشم در وجودت سرد شد بنگر. بنگر به ویرانهای که ساختهای، به قیمت آرامشت که چقدر سخت و ننگین است! آرامشت چند؟ بهایش خاکستر شدن حیثیت دیگری است. آیا خاموشی خندههایش، سکوت دردآلودش و خرد شدن استخوانش را ندیدهای ؟ چگونه این ویرانه را خواهد ساخت…؟ چگونه خواهد توانست؟ هرچه بسازد مانند حباب با تلنگری میریزد، مانند شیشه میشکند یا به دست طوفان بلا زود نا بود خواهد شد. چراکه خشت و گِل این خانهها ناب است، یکبار بهوجود میآید، جنسش از جنس عشق است. کاش میدانستی طعم کنایه چیست! بعد از این تمام زندگیاش طعم بد زخم زبان را خواهد گرفت، طعم نگاه پدری که به یغما رفتن قهقهههای فرزندش در چشمانش هویداست، طعم غم مادری که برق نگاهش را خاموش کردهای!
عشق میخواهی و عشق را نمیدانی…
حرمت میخواهی و حرمت نمیدانی…
چه میخواهی؟
میدانی؟
نوشته : کبری اعظمی
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.