شهلای سینمای ایران در ۹۳ سالگی پَر کشید شهلا ریاحی، بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون ۱۰دیماه بر اثر کهولت سن در تهران درگذشت. شهلا ریاحی متولد ۷ بهمن ۱۳۰۵ بود و در فیلمهایی چون «گلنار»، «پرنده کوچک خوشبختی»، «در مسیر تندباد»، «دلشدگان»، «میخواهم زنده بمانم» و… به ایفای نقش پرداخته بود. «دعوت به شام» در […]
شهلای سینمای ایران در ۹۳ سالگی پَر کشید
شهلا ریاحی، بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون ۱۰دیماه بر اثر کهولت سن در تهران درگذشت. شهلا ریاحی متولد ۷ بهمن ۱۳۰۵ بود و در فیلمهایی چون «گلنار»، «پرنده کوچک خوشبختی»، «در مسیر تندباد»، «دلشدگان»، «میخواهم زنده بمانم» و… به ایفای نقش پرداخته بود. «دعوت به شام» در سال ۷۹ آخرین نقشآفرینی زندهیاد ریاحی بر پرده سینما بود. در ادامه بخشی از صحبتهای این هنرمند با خبرنگاران ایسنا را که تاکنون منتشر نشده است را میخوانید:
آغاز فعالیت هنری از ۱۷ سالگی
از ۱۷ سالگی به همراه همسرم اسماعیل ریاحی وارد صحنه تئاتر شدم. از سال ۱۳۲۳ با نمایش «سیاستهاورنالرشید» و از سال ۱۳۳۰ هم با فیلم «خوابهای طلایی» وارد سینما شدم. در گذشته کسی تئاتر را به عنوان هنر نمیپذیرفت و تحملهای هنرمندان شرایط را به امروز رسانده است که سینما به عنوان یک هنر مطرح است و جوانان به راحتی میتوانند هنرمند شدن خود را با خانوادههایشان در میان بگذارند.
بازنشستگی
دیگر تصمیم به کار کردن ندارم و بعد از نزدیک به ۶۰ سال فعالیت هنری، خودم را باز نشسته کردهام. از حدود سال ۸۱ پیشنهادی را قبول نمیکنم و فیلم ناتمام «شتاب» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان آخرین کارم است. در واقع دیگر نوبت افراد دیگر است که امیدوارم موفق باشند. از نوجوانی به بازیگری علاقهمند بودم و کار میکردم، اما الآن نوبت دیگران است. من دیگر چهقدر باید بازی کنم، از دختربچه تا مادربزرگ بازی کردم و الان دیگر وقت استراحت است. تئاتر و سینما چیزی نیست که آدم از آن سیر و زده شود، اما رسیدهام به سنینی که آخر خط است ولی من چه کنم، حس من سر خط است. محبت مردم به من روحیه میدهد و من را سراپا نگه داشته است و الان وقتی برخورد آنها را میبینم بزرگترین مدال دنیا را میگیرم.
عدم فعالیت کارگردانی
مرجان را در سال ۱۳۳۵ به عنوان اولین کارگردان زن ایران ساختم. اما هنرپیشگی برایم راحتتر بود و بیشتر فعالیتم را معطوف آن کردم. من ۳۵ سال داشتم که نوهدار شدم و از آن به بعد دیگر در سینما نقش مادر را بازی کردم و تمام نقشهایی را که بازی کردم، دوست دارم. هیچ حسرتی در تئاتر و سینما ندارم و تنها دوست داشتم نقش یک نابینا را بازی کنم.
علاقه به سرودن شعر
همیشه یکی از دلمشغولیهایم سرودن شعر بوده است. یکی از این اشعارکه آن را دوست دارم «تلفن» است که برای نوههایم سرودهام: «نویسم نامهای بهر شماها، ندانم از چه گویم از کجاها، ببوسم رویتان این سوی دنیا، شده دیدارتان مانند رؤیا… تلفن میرود در موج پس زنگ، دل شوریدهام با من کُند جنگ، خدایا خواب هستند یا که بیدار، نشستند یا که هستند بر سر کار، سپس گوید صدایی گرم و شیرین، الو جانم تویی ای یار دیرین، عزیزم قلب و روحم ای پریسا، امید جسم و جان رامین زیبا، برم لذت ز آهنگ صداتان، وجودم پر از آن حال و هواتان، صداتان جان دهد بر من عزیزان، شوم خوب، خوش، سرمست و میزان، خدا آمرزد آن مخترع را، که خوشحالی دهد این مستمع را، «گراهام بل» تو چون دلها کنی شاد، از این رو غرق رحمت روح تو باد».
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.