جریمه باد آورده! دیگر این مدلش را نشنیده بودیم که جریمه هم برای کسی یا کسانی، آمد داشته باشد و افرادی پیدا شوند که مشتاق جریمههای میلیاردی باشند و وقتی جریمه میشوند نه دلخور میشوند و نه اعتراض و شکایتی میکنند، یک سمعاً و طاعتاً میگویند و سر مبارک را زیرانداخته و در پی […]
جریمه باد آورده!
دیگر این مدلش را نشنیده بودیم که جریمه هم برای کسی یا کسانی، آمد داشته باشد و افرادی پیدا شوند که مشتاق جریمههای میلیاردی باشند و وقتی جریمه میشوند نه دلخور میشوند و نه اعتراض و شکایتی میکنند، یک سمعاً و طاعتاً میگویند و سر مبارک را زیرانداخته و در پی زندگی خود میروند!
اینجور که ما فهمیدهایم جنابان اپراتورهای اول و ثانی چند وقتی است دعاگویی سازمان تنظیم مقررات را بر هر کار دیگری ترجیح داده و با تمکین کردن از جریمه دومیلیاردی و اهدای هدیههای جبرانی چند گیگابایتی به خلقا… همه هموغم خود را بر این گذاشتهاند، به همگان ثابت کنند که بهطور اساسی متنبه شده و چنان نقرهداغ گردیدهاند که درس عبرتی شدهاند برای آیندگان!
به هرحال ما که بخیل نیستیم و قصد نداریم از این همه سرخوشی و اشتیاق جنابان اپراتور، برداشت منفی نماییم و خدای ناخواسته تفسیر ناصوابی از آن داشته باشیم. ولی از آنجا که اشتیاق برای قبول جریمه، نه عرف است و نه عادی و معمولی پیش خودمان گفتیم شاید حساب و کتابی پشت آن باشد و یا خبط و خطا و جریمه هیچ نسبت و تناسبی نداشته و این ذوقزدگیها نه برای جریمه که برای مقدار جریمه است و این ارادت و دلبستگی همه خودشیرینی است از ترس تلخی و چغری!
گویند دهقانی در اصفهان، به در خانه خواجه بهاءالدین صاحب دیوان رفت. به غلام خواجه گفت که به خواجه بگو که خدا بیرون نشسته است با تو کاری دارد. غلام به خواجه بهاءالدین بگفت و او به احضار وی فرمان داد، چون در آمد، پرسید: که تو خدایی؟ گفت آری؟ گفت چگونه؟ گفت، من پیش از این، دهخدا، باغخدا و خانه خدا بودم. نائبان و عاملان تو، ده و باغ و خانه از من به ظلم بگرفتند، اکنون تنها خدا مانده است!
چون تیمور فارس را تسخیر کرد و شاه منصور را بکشت. خواجه حافظ شیرازی را طلب کرد. چون حاضر شد، تیمور آثار فقر را در چهره او نمایان دید، گفت ای حافظ من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند و بخارا را آباد کنم و تو آن را به یک خال هندو میبخشی و میگویی:
اگر آن ترک شیرازی بهدست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم سمرقندوبخارا را
حافظ گفت: از این بخشندگیهاست که به این روز افتادهام!
عربی نزد معاویه رفت و به او گفت: مرا بر بصره عامل گردان، گفت: نمیخواهم عامل بصره را عوض کنم. گفت: خرمای حجاز را به من ببخش، گفت: این کار را هم نتوانم کرد. گفت: پس دستور بده هزار درهم به من بدهند. معاویه بلافاصله دستور داد که این پول را به وی دادند، سپس رو به او کرد و گفت: در آغاز زیاده خواستی ولی سر انجام پایین آمدی؟ اعرابی گفت، اگر زیاده نمیخواستم همین اندک را هم به من نمیداد.
از قدیم گفتهاند که به مرگ بگیر تا به تب راضی شود، ظاهراً این فقره جریمهها از مدل بخشندگیهای سمرقند و بخارایی حافظ است که از نداشتههای خود میبخشد و خلقا… است که باید با این بزرگواری عاملان، مال و پول خود را از دست داده و تنها برایشان خدایی بماند. اینجور که پیداست یک سردرد جزیی ناقابل هم نصیب حضرات اپراتور شده است که پولهای خرد خود را خاصه خرجی نمایند، شاید این نعل وارونه است که به تب میگیرند تا به مرگ راضی شوند! یاللعجب از این همه تلاش مضاعف برای حفظ و حراست از حقوق مردم!
هوشنگخان
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.