یادگیری فراموش شده! کلاً ما مردم باحالی هستیم و از قضا مسؤولین باحالتری هم داریم، حواسجمع، دقیق، قانونمدار، اهل همدلی و مهربانی، برنامهریز و اجراکنندگانی توانمند و خلاصه هر صفت خوب و درست و حسابی که فکر میکنید را داریم! یکی از بهترین خصائص ما معمولیهای باحال و آن از مابهتران و بالادستیهای کاردرست، […]
یادگیری فراموش شده!
کلاً ما مردم باحالی هستیم و از قضا مسؤولین باحالتری هم داریم، حواسجمع، دقیق، قانونمدار، اهل همدلی و مهربانی، برنامهریز و اجراکنندگانی توانمند و خلاصه هر صفت خوب و درست و حسابی که فکر میکنید را داریم! یکی از بهترین خصائص ما معمولیهای باحال و آن از مابهتران و بالادستیهای کاردرست، این است که همگی اهل یادگیری و درس گرفتن از تجربیات و اتفاقات اطراف و مطالعه تاریخ و گذشته کشور و ایضاً کشورهای دیگر است!
محال ممکن است که از یک سوراخ دوبار گزیده شویم و هرگز اشتباه گذشته را تکرار نمیکنیم و برای همین همیشه زندگی شخصی و جمعی و اقتصاد و معیشت و همه چیزمان همانطوری هست که باید باشد و چشم حسود کور، روز و روزگار خوشی داریم. بله، ما همچین موجودات نازنین و درجه یکی هستیم و اگر خبر نداشتید وای بر شما!
قبلاً اگر چیزی گران میشد، برای خرید آن از سر و کول هم بالا میرفتیم، اگر دوست و رفیقمان به جایی میرسید به جای خوشحالی و همراهی، ساز حسادت و دشمنی را کوک میکردیم، اگر میزی، پستی یا فرصتی به دست میآوردیم که دیگران به ما نیاز پیدا میکردند و شأن و مقامی داشت و ید و قدرتی، آتش میسوزاندیم و دور برمیداشتیم و خدا را هم بنده نبودیم، اگر قانون و مقرراتی اشتباه بود و دردسر درست میکرد، مرغمان یک پا داشت و گوشمان ناشنوا و ۱۰بار هم که خطا میکردیم باز سینه سپر کرده و ادعای صد من یک غاز میفرمودیم.
حالا که فکرش را میکنم میبینم عجب پدیدههایی بودیم، گرانی و تورم بیداد میکرد، ما از فراوانی و ارزانی و نمیدانم ثبات اقتصادی دم میزدیم، دلار و ماشین و مسکن سر به فلک میکشید، از کنترل و مدیریت و حمایت از حقوق مصرفکننده و آینده درخشان و ترکیدن حباب حرف میزدیم.
رانت و اختلاس و باند بازی از در و دیوار شهر بالا میرفت و زمین و معدن و سرمایه مملکت لوطیخور میشد، بگیر و ببند و انهدام باند فلان و اسیری سلطان بهمان را در بوق و کرنا میکردیم، آلودگی هوا و هجوم ویروس و خشکیده شدن زایندهرود و دریاچه، پدر صاحاببچه را درآورده بود، از کنترل و پایش و پالایش و گل و بلبل بودن همهچیز، مثنویها میبافتیم و حاضر نبودیم زیر بار نتوانستن و ندانمکاری و اشتباه و لنگزدن و باری به هرجهتی خودمان برویم و چشم بیندازیم ببینیم راه کدام است و چاره چیست!
خلاصه برایتان بگویم که تومانی هفتصنار با گذشته پر از دود و دم و ادعا و قمپز و منآنم که رستم جهان را گرفت تفاوت کردهایم و گلی شدهایم برای خودمان و آنقدر مراتب رشد و فرهنگ و خردمندی را طی کردهایم که کمتر کشوری را در جهان میتوان سراغ گرفت که حتی به گرد پای ما هم برسد و مردمی همانند ما در کل گیتی وجود ندارد!
البته یادمان نیست که این را گفتیم یا نه، پزشکان نام این بیماری را خودبزرگ پنداری مزمن با رگههایی از توهم و اسکیزوفرنی حاد، گذاشتهاند و از اتفاق طب مدرن و سنتی و دانش جامعهشناسی و مردمشناسی و… و ذالک، همگی در این فقره اتفاقنظر دارند!
هوشنگخان
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.