در سیرت نابکاران! عدهای دلال خدانشناس و گروهی رانتخوار گردنکلفت، با مکر و حیله در دم و دستگاه ملک برای خود منفذ و آشنا دستوپا کرده و با مال و اعتبار و زدوبند، نفس عدالت را بهشماره و معیشت خلقا… را به خطر انداخته بودند. از اینرو مدبران ملک در دفع مضرّت ایشان مشاورت […]
در سیرت نابکاران!
عدهای دلال خدانشناس و گروهی رانتخوار گردنکلفت، با مکر و حیله در دم و دستگاه ملک برای خود منفذ و آشنا دستوپا کرده و با مال و اعتبار و زدوبند، نفس عدالت را بهشماره و معیشت خلقا… را به خطر انداخته بودند. از اینرو مدبران ملک در دفع مضرّت ایشان مشاورت همیکردند که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد.
درختی که اکنون گرفتهست پای به نیروی شخصی برآید ز جای
و گر همچنان روزگاری هلی به گردونش از بیخ بر نگسلی
سر چشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
سخن بر این مقرر شد که نهادی به تجسس ایشان گماشته و فرصت نگاه داشته. تا وقتی که از مستی پول و قدرت مغرور شدند، تنی چند از مردان واقعه دیده در هزارتوی نهانخانه ایشان نفوذ کرده و در هنگامه بیخیالی و خوشگذرانی به ناگاه بر ایشان آوار گشته، کتوبال ببندند و در محضر عدالت به خاک تسلیم بیندازند!
این مهم واقع گشت و مأموران از سایه درآمدند و دست یکانیکان بر بستند و بامدادان به درگاه داد حاضر آوردند. چو خورشید تابیدن گرفت و ناگفتهها گفتنی شد و پردهها برافتاد، معلوم شد که بندیان همه مأمورند و معاون و مباشر و تنی چند از گردنکلفتان گرفتار آمدهاند و مابقی را بهموقع خبرها رسیده و به لطائفالحیل از دام رهیده و در دور دست به نظاره نشستهاند.
یکی گفت این اسیران را فرصتی دوباره دهید، آن دیگری اشاره به المأمور و معذور نمود و خلاصه هرکسی چیزی میگفت از نقره داغ کردن و گردن انداختن تا چند صباحی به محبس رفتن و جان به در بردن و امید برگشت و انابه وتوبه و رهروی راه نیکان و صالحان!
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است
اما خلقا… ملتمسانه میگفتند نسل فساد اینان منقطع کردن اولیتر است و بیخ تبار ایشان بر آوردن صواب، که رحم بر پلنگ تیز دندان، ستم کاری بود بر گوسفندان و این مار هفتسر جز به کوبیدن همه سرها از پا ننشیند و روزگار مردم از وجود ایشان همچنان تیر و تار است و کار نیمه کردن، کار خردمندان نیست!
با فرومایه روزگار مبر کز نی بوریا شکر نخوری
این گذشت و اوضاع دیار همچنان درهم و گرانی و باند و اختلاس بر مدار رونق، کوه و دشت و معدن و آب هم که دیگر ملک مشاع مردمان نبود و شده بود حریمخصوصی آنانی که هم از توبره میخوردند و هم از آخور! و سفره رنگارنگ حقالناس گریبان گروه و دستهای سستعنصر را گرفت و شد آنچه نباید میشد!
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد
دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
هوشنگخان نگران است که گذران امور بر این سیاق ممکن نباشد و زعمای قوم باید دست بجنبانند که این دوغ و دوشاب کردنها و لفتولیسها که همه با تکیه بر خط و ربط و سبب و نسب است و یا بهواسطه همدستی و همداستانی گماشتگان و محافظان بیش از این پیش نرود و با مماشات و ملاحظه و زیر سبیلی و حفظ حریم نورچشمیها، کار از این هم بدتر شده که هیچ دزد و فاسد و غارتگری با موعظه و ملاطفت و ایضاً توپ و تشر بیاثر، به صراط مستقیم و خدمت به خلق بازنگردد که تغییر در صورت و ظاهر سهل است و در سیرت و باطن کاری است سخت وممتنع!
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره بوم خس
هوشنگخان
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.