حرفهای خودی و بیخودی دل نسوزانید! دلسوزی پیشکش… هردم از این باغ بری میرسد و برخی افرادی که حرف نزدن را تمرین نکردهاند، حرف زدن را به وفور مورد استفاده قرار میدهند و خب معلوم است وقتی در هر موردی خود را صاحب فضل و نظر میدانیم و دیگران را مشتاق شنیدن اظهارات […]
حرفهای خودی و بیخودی
دل نسوزانید! دلسوزی پیشکش…
هردم از این باغ بری میرسد و برخی افرادی که حرف نزدن را تمرین نکردهاند، حرف زدن را به وفور مورد استفاده قرار میدهند و خب معلوم است وقتی در هر موردی خود را صاحب فضل و نظر میدانیم و دیگران را مشتاق شنیدن اظهارات و دُرافشانیهای خود میپنداریم، باید منتظر باشیم که دیگران صدای تهی بودنها را هم بشنوند!
اینکه سرکارعالی بیدست و پا نبودید و یک عمر تلاش کردید و زحمت کشیدید و در قامت یک بازیگر متوسط و البته به یمن حضور همسر پولدار توانستهاید بعد از سه دهه تلاش بیوقفه به آسایش و رفاه برسید، خوشا به سعادتان و مبارکتان باشد، اما شایسته است که منبعد با حرف نیشدار و سخن چون شمشیر بُران، قلبها را نشانه نروید و دلها را نسوزانید و از آن سوی مرزها به داخل مام میهن برگردید و در کف شهر و خیابان رنگ رخساره و شغلهای دوم و سوم خلقا… و قیمتهای نجومی و کهکشانی و قاطبه خلقا… به لطف نظر پُر محبت شما! بیدست و پا را بهنظاره بنشینید، شاید خیلی خوب متوجه شوید، آب از چشمه گلآلود است چه از ساختار و مدیر ناکارآمد و تدبیر اشتباه و چه هنرمند شبهمردمی پر از بیهنری!
قبلترها سالی یک بار هر شش ماه یکبار قیمتها چند درصد بالا مینشستند و مردم بینوا به زور و زحمت با کمخوری و کمپوشی و گرد خوابیدن با آن کنار میآمدند، کمکم گرانی و افزایش قیمت شد فصلی و ماهی و این اواخر هم روزانه و دَم به ساعتی، آن هم نه چند درصد، بلکه جهشی و تصاعدی! گویا کالاها به چشم و همچشمی و روکمکنی افتادهاند، در عرض یک ماه یک کالا دو برابر میشود و هیچ مسؤول و مدیر و صاحبمنصبی خم به ابرو نمیآورد و همچنان از باید و نباید و آینده موهوم و دلسوزی و دغدغهمندی و خاطر مشوش از فکر و خیال بدبختی و نداری و بینوایی مردم، سخن میگویند!
لااقل کسی به زبان شیرین فارسی این سرکار علیه را رهنمایی کند که آن مدینه فاضله و رسیدن به رفاه و آسایش و زندگی خوبی که شما میفرمایید البته نه در حد لاکچری بازیها و پَر قو و زرق و برقی که احیاناً در آن بهسر میبرید، در یک اقتصاد سالم و همه چیز به تعادل غیررانت و باند و تخلف، با حقوق کارگری و کارمندی هم به زور به دست میآید چه رسد به این محتضر رو به موت خنجرخورده از نورچشم و آقازاده و اختلاس و قانونگریزی و بیتدبیری و قطع ارتباط با بیرون و درون!
به هرحال آنقدرها هم نمیشود خرده گرفت، وقتی برخی مدیران و منصبداران قدیمی و جدید، بساط امضای طلایی و دامادگرایی و آقازاده سالاری و ایضاً کار دیمی و هیأتی و کترهای را نصبالعین خود کرده و پژوهش و استفاده از صلاح و مشورت با صاحبنظران و متخصصان و کار علمی، مفهومی برای ایشان ندارد و معیشت خلقا… بینوا هر روز بدتر و فاجعهبارتر میشود و کسی از غصه آن نمیمیرد، حتی جهت حفظ ظاهر، از عذرخواهی و استعفاء صوری و ابراز شرمندگی هم خبری نیست، دیگر چه انتظاری میتوان از برخیها داشت!
هوشنگخان
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاه بسته شده است.