باز هم اخلاق سوخت

  رامین شاهی – آتش در پلاسکو زلزله‌ای به‌پا کرد تا پس‌لرزه‌های آن همچنان قلب‌ها را بلرزاند. حال نیروهای امداد هر چقدر هم آوار‌ها را‌ بردارند، نمی‌توانند پیکر اخلاق مدفون شده را در میان این حجم خرابی و سوختگی پیدا کنند؛ این بار اخلاق در میان زبانه‌های آتش ساختمان پلاسکو دود شد و به هوا […]

 

رامین شاهی – آتش در پلاسکو زلزله‌ای به‌پا کرد تا پس‌لرزه‌های آن همچنان قلب‌ها را بلرزاند. حال نیروهای امداد هر چقدر هم آوار‌ها را‌ بردارند، نمی‌توانند پیکر اخلاق مدفون شده را در میان این حجم خرابی و سوختگی پیدا کنند؛ این بار اخلاق در میان زبانه‌های آتش ساختمان پلاسکو دود شد و به هوا رفت تا زنگ خطر‌ها از اوضاع أسف‌بار فرهنگی در سطح جامعه به صدا درآید.

به هر جهت حادثه تلخی رخ داده است که به قدر کفایت در رسانه‌های مختلف مورد بررسی قرار گرفته و خواهد گرفت اما آنچه مهم است، ارزیابی فرو ریختن ارزشهای اخلاقی در این حادثه از سوی برخی هموطنان بوده است.

گوشی‌های به روز و پیشرفته‌ای که در دستان همه پیدا می‌شود، خود یک امکان و ابزار صحیح است اما صد بار تأسف که برای استفاده از آن فرهنگ‌سازی مناسبی صورت نگرفته است. صف طولانی و ازدحام مردمی که از این حادثه شوکه شده بودند را در لحظات اول می‌توان پذیرفت اما مسدود کردن مسیر کمک‌رسانی و امداد برای مهار آتش و یاری حادثه‌دیدگان، آن هم برای تماشاگرانی که علاقه‌مند به گرفتن سلفی و فیلم بودند، پذیرفتنی نیست.

از همه بدتر عکس‌های منتشر شده از هم‌وطنانی است که در تصاویر خود لبخند می‌زدند و در حالیکه عده‌ای داشتند می‌سوختند و زندگیشان نابود می‌شد، دوست داشتند در سلفی‌هایشان چهره‌ای شاد داشته باشند.

واقعیت آن است که این زنگ خطر از سال‌ها پیش به صدا درآمده است، ولی گویی هیچ گوشی آن‌را نمی‌شنود و فقط همه از مسؤولین خواستار اصلاح و اقدام هستند و آنها را مسؤول اصلی این ناهنجاری‌ها می‌دانند ولی آیا فقط مسؤولین مربوطه مقصرند؟!

یاد تماشاگرانی بیفتید که در استادیوم‌های فوتبال زشت‌‌ترین کلمات را نثار اهالی فوتبال می‌کنند، به گونه‌ای که نمی‌توان کودکان را به این محیط‌ها برد؛ یاد آن تعداد از هم وطنانی بیفتید که در فلان زلزله بزرگ به جای کمک، به قصد سرقت به محل حادثه می‌رفتند به گونه‌ای که نیروهای نظامی مجبور به محاصره کل محل حادثه دیده می‌شدند؛ یاد فرهنگ زننده کاربران فضاهای مجازی بیفتید که به فلان بازیکن جهانی فوتبال یا والیبال به جرم هم‌گروهی با تیم محبوب کشورمان یا ارایه یک بازی جوانمردانه، کلمات زشت را به آنها هدیه می‌دادند، یاد تشییع فلان هنرمند بیفتید که به جای عزاداری رفتیم تا شخصیت‌های مشهور دیگر را ببینیم و در مجلس عزای خانواده‌ای برایشان سوت و کف بزنیم…

آیا زمانی که ما در خلوت خود وارد فضاهای مجازی شده‌ایم، دولت باید برای تک‌تک افراد نگهبان بگذارد و یا در زمان بروز هر حادثه‌ای به تعداد شهروندان پلیس و مأمور گماشته شوند تا اجازه دهند امدادرسانان کمک‌رسانی کنند و احیاناً کسی گوشی به دست و لبخند بر لب از سوختن انسانی به هیجان نیفتد؟!

 

این‌ها دردهایی است که دلسوزان انسانیت را به در آورده تا دیگر به داشتن مشاهیر بزرگ فرهنگی و تاریخی‌مان افتخار نکنیم .تا دیگر خودمان را مهد ادب و فرهنگ و هنر ندانیم، چرا که شاید اگر فلان شاعر و نویسنده بزرگ سر از قبر بیرون آورد، این بار از ثمره تلاش سال‌های عمرش در فلان برهه تاریخی وطن، با چشمان اشکبار بگرید و از ناامیدی سری تکان دهد و فقط سکوت کند تا شاید نه دیگر آن عده قلیل انگشت نما که متأسفانه باید گفت آن نیمه خالی لیوان فرهنگی ما کمی به خود آیند.