فروشگاه‌گردی با اعمال شاقه!

                   حرف‌های خودی و بی‌خودی فروشگاه‌گردی با اعمال شاقه!    این یک مدلش را نه من دیده بودم و نه حتی شنیده بودم، یعنی این‌طور برایتان بگویم که قیمت‌ها و شرایط و مهم‌تر از همه ذخیره جیب مبارک، با هماهنگی و همدستی یکدیگر چنان سناریویی برایمان ساخته و پرداخته کرده‌اند که چند سال پیش عمراً […]

                   حرف‌های خودی و بی‌خودی

فروشگاه‌گردی با اعمال شاقه!

   این یک مدلش را نه من دیده بودم و نه حتی شنیده بودم، یعنی این‌طور برایتان بگویم که قیمت‌ها و شرایط و مهم‌تر از همه ذخیره جیب مبارک، با هماهنگی و همدستی یکدیگر چنان سناریویی برایمان ساخته و پرداخته کرده‌اند که چند سال پیش عمراً در خواب هم به سراغ‌مان نمی‌آمد، ولی در این ایام و آن هم روز روشن و زِل آفتاب، جلویت سبز شده و چشم در چشم تکان هم نمی‌خورد، یک چیزی می‌گویم یک چیزی می‌شنوید، سراغ پوشاکی‌ها که می‌روی، کافیه قیمت یکی، دو قلم را سؤال کنی، فی‌الفور شست مبارک خبر می‌شود که اوضاع بدفرم بی‌ریخت است و باید خیلی مِلو، محترمانه و البته دست از پا درازتر خود را به بیرون فروشگاه پرتاب کنی وگرنه همین دیدن قیمت‌ها هم دل شیر می‌خواهد و هم زَهره می‌ترکاند، چه رسد به دست در جیب کردن و خریدن، اما چه می‌شود کرد، خودت و همسر گرامی را هم که فاکتور بگیری، دلبند یا دلبندان را که نمی‌شود با وعده‌درمانی و بُزک نمیر بهار میاد، بی‌خیال کرد، حتی اگر آن‌ها هم سخت نگیرند ولی درد آبرو را چه می‌شود کرد؟ فی‌الحال که عجالتاً دست ما کوتاه وخرما بر نخیل!

  اصلاً بهتر است خرید را به‌جای پوشاک از آجیل عید شروع کرد که گفته‌اند شگون دارد، بنابراین به امید اینکه هرچیزی راجع به گرانی پسته و فندق و بادام شنیده‌ای، کذب محض و شایعه ایادی بورکینافاسوی جهانخوار باشد، خودت را به راسته آجیل‌فروش‌ها می‌رسانی تا همه چیز را به قیمت کف بازار بخری و با گردنی افراشته به خانه برگردی، البته همان اول با دیدن نیش تا بناگوش باز شده پسته‌های ریز و درشت و اکبری و کله‌قوچی و قبل از رؤیت قیمت‌ها، تَه دلت خالی می‌شود و حس می‌کنی که خنده‌های امسال با سال‌های قبل فرق دارد و انگار می‌خواهند شوخی شوخی، خبر شومی را به تو بدهند و این خنده‌ها زَهرش بیشتر از مهرش است و مصیبت اینجاست که شست مبارک درست خبر داده و همین‌که با اتیکت قیمت‌ها چشم در چشم می‌شوی، انگاری که سقف آجیل‌فروشی بر سرت آوار می‌شود با تمام وجود می‌فهمی که شوم تر از جیب خالی، امید واهی است، و تا چند دقیقه بعد که کمی حالت جا بیاید و با چاشنی آب قند و بدرقه مشتریانی که درد تو را بهتر از هرکسی می‌فهمند، تلو تلو خوران به بیرون از فروشگاه هدایت می‌شوی، تازه می‌فهمی که با خودت و جیبت و قیمت‌ها چند چندی!

  خیلی سرتان را درد نیاورم، پوشاک و آجیل و گز و شیرینی ندارد، کفش و میوه و گوشت و مرغ هم همین‌طور حتی موقع خرید گل شب‌بو و ماهی قرمز و سنجد و سماق هفت سین هم همین داستان است، خرید، خرید است و مشکل هوشنگ‌خان، بی‌هنری در همین خرید کردن است که به یمن جیب خالی، شده است همراه و همدل همیشگی، بماند که امثال ما علی‌الحساب یک هیچ از آن بنده خداهایی که اساساً برای خرید پاپیش نمی‌گذارند و همان اسم عید و خرید شب عید کافی است که آب قند لازم شوند، جلو هستیم و از قضا همان‌ها هم چند هیچ از خیل کسانی که رسماً سال‌هاست چیزی به‌نام عید نوروز را فراموش کرده و یا خود را به فراموشی می‌زنند، جلوترند!

  نظر هوشنگ‌خانی ما این است که بر اکثر کسبه هم حرجی نیست که آن بندگان خدا خودشان هم اجناس را گران می‌خرند و ناچاراً با چند درصد سود می‌فروشند تا روزی خود را درآورند، وقتی ارزش پول ملی به قهقرا رفته و هیچ یاری‌رسانی برایش پیدا نمی‌شود، قصه پر غصه خرید شب عید همین می‌شود که فی‌الحال در حال مشاهده هستیم و اکثر خلق‌ا… شده‌اند بازدیدکنندگانی که فقط نگاه می‌کنند، حسرت می‌خورند و زیر لب دعاهای سخت می‌کنند. بماند که برخی کسبه هم خیلی وقت است که رسم کاسبی و دلیل الکاسب حبیب‌ا… را فراموش کرده‌اند و با انصاف قطع رابطه کرده و این هم نمکی است بر زخم و درد گرانی!

 

                                                       هوشنگ‌خان