اشتباه لپی و سوءتفاهم ذهنی! (قسمت سوم)

                                            حرف‌های خودی و بی‌خودی اشتباه لپی و سوءتفاهم ذهنی! (قسمت سوم) بالاخره در سریال جدید خودی و بی‌خودی، نوبت رسید به یکی از پرطرفدار‌ها و ایضاً پرکاربردها، یعنی سوگیری لنگر انداختن که از اسمش هم معلوم است خیلی بی‌ربط‌تر از آن است که ربطش را بتوان به منطق و قاعده پیدا کرد،  مثال معروفش […]

                                            حرف‌های خودی و بی‌خودی

اشتباه لپی و سوءتفاهم ذهنی! (قسمت سوم)

بالاخره در سریال جدید خودی و بی‌خودی، نوبت رسید به یکی از پرطرفدار‌ها و ایضاً پرکاربردها، یعنی سوگیری لنگر انداختن که از اسمش هم معلوم است خیلی بی‌ربط‌تر از آن است که ربطش را بتوان به منطق و قاعده پیدا کرد،  مثال معروفش همین تبلیغات‌های دهن پرکنی است که تخفیفات بالا را در بوق و کرنا می‌کنند و یا گفته می‌شود یکی بخر دو تا ببر، هدیه خریدش از خود کالای خریداری شده ارزشش بیشتر است و قس‌علیهذا!

داستان این است که همین که شخص می‌بیند یک کالایی با۷۰ درصد تخفیف به‌فروش می‌رسد، دیگر حواسش از همه چیز پرت می‌شود و ذهنش در همان ۷۰ درصد لنگر می‌اندازد در همان رویای تخفیف نجومی، حساب و کتاب و مقایسه را کنار می‌گذارد که بفهمد قیمتی که پس از تخفیف به دست می‌آید آیا آنقدر‌ها با قیمت بازار آن کالا توفیر دارد یا ندارد!

اینکه عرض کردیم، تازه قسمت خوب ماجراست، مشکل از آنجا شروع می‌شود که همین جناب، بعضی مواقع پول و آبرو و کسب و کار ما را هم به فنا می‌دهد، مثلاً وقتی که ذهن‌مان در اطلاعات قدیمی مربوط به بازار یک محصول لنگر انداخته است و بدون آنکه آن اطلاعات را به‌روز کند، وارد گود تولید یا خرید و فروش آن می‌شود، یک روندی که چند سال تکرار شده است را همچنان ادامه‌دار می‌داند و یا وقتی می‌خواهد سرمایه‌گذاری کند، بازدهی‌های قبلی یک سهام را ملاک ارزیابی خود برای خرید آن سهام قرار می‌دهد و تا ته خط که نشستن بر خاک سیاه است، جلو می‌رود.

سال‌ها از یک شخص یا حتی دوست و بچه‌محل قدیمی بی‌اطلاع بوده و وقتی او را می‌بیند، بدون آنکه توجه‌ای به حال و روز و سبک و سیاق رفتاری و اعتبار و شخصیت فعلی آن فرد داشته باشد، او را با همان شرایطی که فی‌المثل در ۲۰ سال پیش از او در خاطرش است، ارزیابی می‌کند و در نتیجه این احتمال بوجود می‌آید که یا دوستی را که پس از سال‌ها دوباره پیدا کرده است را با رفتار و گفتار خود فی‌الفور از دست می‌دهد و یا اینکه با دست خودش طرف را ترغیب می‌کند که کلاهی گشاد سرش بگذارد، او را در مخمصه‌ای گرفتار کند و یا نادانسته جایی و یا نزد کسی سفارشش را بکند و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

به‌طور کلی این لنگر انداختن خیلی هم بی‌ربط به آن کنگر خوردن و لنگر انداختن است، یعنی گیر سه‌پیچ می‌دهیم که خود را در یک جا متوقف کنیم و به هیچ‌وجه من‌الوجوهی هم آن دایره امن ذهنی خود را ر‌ها نمی‌کنیم، تا آنکه واقعیت یکهو از راه می‌رسد و حباب مربوطه را می‌ترکاند و با مخ به زمین سفت می‌خوریم و وقتی عقل‌مان سر جایش می‌آید که در صدی به نود موارد کار از کار گذشته است!

می‌دانید ریشه اصلی مشکل کجاست؟ اصل قصه این است که ما خلق‌ا… نیاز به راه‌های میان‌بر داریم، تا زود و فرتی مسائل و موضوعات را حل کرده و قدم بعدی را ‌برداریم، برای همین است که اهل فن گفته‌اند که چاییدی! برای آنکه بتوانی در امور خانواده و ارتباطات و کسب و کار و درس و تحصیل و حساب و کتاب درست عمل کنی، دست از سر قیقاج رفتن و راه میان‌بر و دورزدن‌ بردار و حواست را جمع امر واقع و حقیقت و دو دوتا چهارتا و سبک و سنگین و اطلاعات روز کن تا شاید بتوانی قدمی را به درستی ‌برداری!

باور بفرمایید خیلی بیشتر از آنچه فکرش را بکنید گرفتار این یکی هستیم، آنقدر هم مرموز و آب زیر کاه است که از در بیرونش کنیم از پنجره وارد می‌شود، همیشه هم شیک و مجلسی، دیر بجنبیم، زود بر صدر می‌نشیند، اعتماد به‌نفس عجیبی هم دارد بالاخره هرچه باشد عمری است خلق‌ا… را اَنتر و مَنتر خودش کرده! مشکل اینجاست که زبان آدمیزاد را هم نمی‌فهمد، اصلاً کلاً حرف نمی‌زند، فقط اهل عمل است زبان بسته!

هوشنگ‌خان